دوستت دارم |
چهارشنبه 89 مهر 7 , ساعت 1:18 عصر
بگذار یکبار ساده بنویسم که دوستت دارم... بگذار یکبار ساده بگویم که دوستت دارم ... چه کنم که هر وقت خواستم برایت بنویسم دستانم به لرزه افتادو نگفتم که دوستت دارم... این دل که گردیده این گونه پریشان خاطر امروز دوست دارد که فریاد زند دوستت دارد... بیا و دست مرا بگیر و رد نکن این حس قلبیم را و تو هم یکبار بگو که دوستت دارم... چه کنم که دیگر دوریت سخت گشته برایم، آخر که من دوستت دارم... بشنو صدای این دل شکسته من را، ببین که چگونه برایت میگرید چون که دوستت دارد... در یک کلام به خدا دوستت دارم...
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
پس از مدتها |
سه شنبه 89 شهریور 30 , ساعت 9:32 صبح
به نام خدایی که مهربان ترین است
پس از مدتی باز بر این صفحه کلماتی را بر جای می گذارم این روزها در روزهایی که به ظاهر تنهاترم باز قدم هایی برداشتم که از خدایی که مهربان ترین است دور گشتم اما امروز پشیمان تر از قبل به در خانه اش آمده ام تا بگویم که ای اله العالمین من بر سر قو لهایم هستم و دیگر دوست ندارم در کوچه پس کوچه های زندگی دوباره تو را گم کنم ای عزیزترین مرا ببخش که تو خدای من و من بنده ی توام و چه کسی به جز خدا به بنده رحم می کنه خدایا بدون تو هیچ آرامشی ندارم و زندگی برایم غیر ممکن است چون دلم برای یه جای زیبا خیلی تنگ شده این ابیات و میگذارم که: دوباره مرغ روحم هوای کربلا کرد دل شکسته ام را اسیر و مبتلا کرد به سر رسیده صبرم به لب رسیده جانم که هرچه کرده با من فراق کربلا کرد
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
چقدر خنده داره |
چهارشنبه 89 تیر 2 , ساعت 9:10 عصر
چقدر خنده داره که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد میگذره! چقدر خنده داره که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید میریم کم به چشم میاد! چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره! چقدر خنده داره که وقتی میخوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر میکنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که میخوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم! چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی میکشه لذت میبریم و از هیجان تو پوست خودمون نمیگنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانیتر از حدش میشه شکایت میکنیم و آزرده خاطر میشیم! چقدر خنده داره که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه! چقدر خنده داره که سعی میکنیم ردیف جلو صندلیهای یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم! چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمیکنیم اما بقیه برنامهها رو سعی میکنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم! چقدر خنده داره که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور میکنیم اما سخنان قران رو به سختی باور میکنیم! چقدر خنده داره که همه مردم میخوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن! چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال میکنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا میگیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو میشنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر میکنیم! خنده داره اینطور نیست؟ دارید میخندید؟ دارید فکر میکنید؟ این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خدای دوست داشتنی ست. آیا این خنده دار نیست که وقتی میخواهید این حرفا را به بقیه بزنید خیلیها را از لیست خود پاک میکنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند. این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
بار الها |
سه شنبه 89 تیر 1 , ساعت 12:12 عصر
به نام دوست که هر چه هست از اوست من باز می نویسم که بگویم گنهکارم اما واقعا هستم چون دیگر خسته ام از دست خودم بس بگذارید اینگونه گویم... بارالها... اشک هایم جاریست و دلم خونست از این همه بی معرفتی ها اما از بی معرفتی دیگران، دیگر نالان نیستم و امروز فریاد می زنم از تمام بی معرفتی هایم بی معرفتی هایم نسبت به تو، تویی که همه کس من هستی... خدایا بی تو هیچم و بی تو درمانده ام و می ترسم که بی تو زیر این همه بار له شوم یارب تویی که همیشه دستم را می گیری و جز تو نمی خواهم کسی یاریم کند..
.
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
سهم |
سه شنبه 89 اردیبهشت 28 , ساعت 12:17 عصر
به نام خدای مهربانی ها اون روز می خواستیم شروع کنیم اما نیاز به حرفی داشتیم که توشه راهمون باشه، پس سراغ قرآن رفتیم تا خدا نصیحتمان کند و او نیز چنین فرمود:
همانگونه که آیات ما را فراموش کردید فراموش می شوید شاید به ظاهر آن چیزی نبود که ما می خواستیم اما ما از خدا نشانه های زیادی دیده بودیم و ندیده گرفتن اونها بی معرفتیمان به خدا بود پس این جمله شد توشه راه و شروع کردیم و اولین قدم در شبی تاریک شروع شد... خیلی ها زحمت کشیدند و سختی ها زیاد بود ولی شیرین، آنقدر شیرین که امروز جدا شدن از آنها خیلی سخت است ولی خدا باز نشانه هایش را به ما نشان داد و در نهایت کوچه های انتظار شکل گرفت و در این کوچه ها و در کنار هم روز ها را گذراندیم، مهمانانی داشتیم از تهران و قم و جبهه ها آری شهدا هم آمدند و شبی را کنارشان گذراندیم حال آرزویمان اینست که مهدی زهرا نیز به ما سری زده باشد... دیشب با این کوچه ها وداع کردیم اما وداعی سخت و دلسوز به امید اینکه باز بتوانیم از سرمایه وجودمان چیزی را خرج و فدای اهل بیت کنیم و در نهایت در راه آنها از این دنیا رخت برببندیم و امروز شما بگویید، شمایی که زحمت کشیدید و هم شمایی که به این کوچه ها سر زدید بگویید که از این شبها چه سهمی را برای خود برداشته اید و نیز چه حرفی ماند که نزدید
الا ای چاه یارم را گرفتند گلم، عشقم، نیازم را گرفتند میان کوچه ها با ضرب سیلی همه دار و ندارم را گرفتند
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
یا حق |
یکشنبه 89 اردیبهشت 26 , ساعت 10:16 صبح
به نام آنکه مارا آفرید و به ما آموخت که در سختی ها اوست پشتیبان و به ما گفت که فراموش می شویم اگر آیاتش را فراموش کنیم امروز با قلبی آرام و روحی راحت مینویسم تا در نوشته هایم یگویم که خدایا به حق در سختی ها تو ما را در آغوش میگیری و تو در برابر بی معرفتی هایمان معرفت نشان می دهی پس باید گفت که راضیم به رضای تو ای رب العالمین... صدایت می کنم نه فقط برای آنکه عجابت کنی بلکه برای اینکه هیچ صدا زدنی به زیبایی خواندن و صدا زدن تو نمیشود
یا حق
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
تو دعا کن که من بمیرم |
پنج شنبه 89 فروردین 19 , ساعت 9:19 عصر
به نام رب العالمین انگار فراموش کرده ام که چگونه سخن دل باز گوکنم اما دلی آکنده از درد روزی باز سخن را شروع خواهد کرد ولی امروز و یا این روزها درد دلها چیزی فراتر از حرف های ماست. آخر دل چیزی را احساس می کند که درک کردنش برای آدمی خیلی سخت است آری دوباره یک درد، آن هم دردی که تحملش سینه آسمان را می شکافد و پای مردی را می لرزاند، پای مردی که قدمهایش رعشه بر اندام عالم می اندازد، مردی که محبت و خشم هر دو در جلوی او کم آورده اند، اما چیزی نماده تا خبری کمر او را خم کند و پایش را بلرزاند... چه خبر است؟ این روزها و اینبار، در مدینه چه خبر است...؟ این مرد کیست که همسری اشک های مظلومانه اش را برای شفای خود جمع می کند ... او کیست...؟ آری او همسر ناموس خداست اما این روزها آغوش او مهد اشک های فرزندانش می باشد، اما او کجا بگرید؟ او به کجا روی آورد و ناله اش را به کجا برد تا جز خدا کسی نشنود ، آخر عشقش و تمام هستی اش در میان بستر با پهلویی شکسته خوابیده است او چگونه بگوید این درد دل را و به که بگوید...؟ ای آسمان تو نیز نفهمیدی درد ابوتراب را، درد نوازشگر یتیمان را... تو نفهمیدی که با رفتن زهرا، علی باز یتیم می شود... آخر او چه گوید به پیامبرش و به برادرش... او چگونه گوید به رسول خدا که به امانتش در کوچه ها سیلی زدند و در میان در و دیوار پهلویش را شکستند و محسنش را کشتند،و چگونه گوید که در میان کوچه با غلاف شمشیر دست ناموسش را شکستند ... آری او تنها از زهرا یک خواهش دارد و آن اینست سو سو می زنی ای شمع محفل من همچون سینه تو میسوزد دل من تا که زانوی خود ز غمت در بغل بگیرم زهرا لب بگشا تو دعا کن که من بمیرم
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
تصمیم |
چهارشنبه 88 بهمن 14 , ساعت 4:18 عصر
به نام اوسا کریم با سلام من امروز روی صحبتم با تموم اوناییه که به وبلاگ ما سر میزنند پس اینبار هم خواهشا به حرفام گوش کنید... من هفته پیش رفته بود دومین سوگواره وبلاگنویسان عاشورایی، بعد از اون مراسم فهمیدم که ماها هنوز کاملا یاد نگرفتیم از امکانات موجود در راه خدا و اهل بیت استفاده کنیم دقیقا بر عکس دشمنان خدا و اهل بیت و نیز دیروز با دیدن یک نظر مطمئن شدم که ما کاری رو شروع کردیم خوب پیش رفتیم اما در پیشبردش به سمت جلو انگار کمی درجا زدیم بخاطر همین تصمیم گرفتیم تا حرف ها و دل نوشته هامون کامل تر کنیم اونم با اضافه کردن مفاهیم دقیق تر و نیز میخوایم که علاوه بر نوشته های قبلی به مفاهیم عاشوا و فاطمیه و... بپردازیم و امیدوار هستیم که در این راه نویسندگان دیگر وبلاگ و نیز شمایی که به ما سر می زنید و با نظراتتون ما رو یاری می کنید کمک کنید و از خدا هم خواستاریم بیش از پیش به ما کمک کند و راه درست را نشانمان دهد ، انشاالله خب، حال گوش دهید که صدای خواهر حسین دوباره از دشت کربلا می آید ، آری این صدا جگر ها را می سوزاند... دل غم، پرشد از غم از غم من سراپا سوخت غم در ماتم من از آن روزی که غم سوزد برایم غم غم هم فزون شد بر غم من فرارسیدن اربعین حسینی را بر تمام دستداران حضرتش تسلیت عرض می کنیم
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
زینب در راه کربلا |
چهارشنبه 88 بهمن 7 , ساعت 3:7 عصر
به نام او که دوستش داریم و او که بیش ازما دوستمان دارد روزهایی که گذشت روزهایی بود که شایدقلبم شکست اما نه از کسی فقط از خودم واز خودم اما امروز می خوام سخن از روزی بگویم که شاید چند صبح و چند شب دیگه بیشتر نمانده تا به آن برسیم آری روزی که یک عاشق بعد از چهل شب دوباره به معشوقش میرسد سخن از روزی که خواهری به برادر میرسد ، خواهر و برادری که عاشق یکدیگرند ، خواهری که رسالت برادر را ادامه داده، خانواده را به مقصد رسانده و پرده از چهره زشت ظالم برداشته است
حال این خواهر بعد از چهل روز به برادر رسیده است چه حرف هایی که این خواهر با برادر دارد و چه روزهایی را که این خواهر به شب رسانده تا به برادر برسد... آری این خواهر که انقدر در این روزهای اندک پیر وخسته شده است زینب است او آمده تا اینبار بجای رگهای بریده بوسه بر قبر برادر زند از او بخواهد که برادر او را نیز ببرد که دیگر تاب دوری ندارد او خسته است دلش تنگ مادر است ، او امروز تمام امانت های مادر را به صاحبانش رسانده است حتی آن پیراهن کهنه را بر تن حسینش کرده و امروز دوست دارد تا سرش را روی زانوان مادر قرار دهد... آری اربعین در راه است این هم زینب است در راه کربلا...
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
|
درباره وبلاگ |
مدیر وبلاگ : حامیدر[133] نویسندگان وبلاگ :
دریا (@)[56]
گمنام (@)[8]
مسافر (@)[2]
پاییز ارغوانی[5] انیس (@)[1]
من حامیدر هستم....
دوست دارم عاشق خدا باشم اما نتوانستم ،
دوست دارم گناه نکنم اما نتوانستم ،
ودر آخر دعایم این است خدایا فرج آقایم را برسان.
|
|
فهرست اصلی |
بازدید امروز: 9 بازدید
بازدید دیروز: 94 بازدید
بازدید کل: 245632 بازدید
|
|
لوگوی وبلاگ من |
|
|
|