از کربلا چه خبر |
شنبه 88 آذر 21 , ساعت 10:38 صبح
امروز می نویسم با دلی که نمی دانم بگویم که گرفته یا اینکه نه نگرفته اما امروز می خوام برای خودم روضه بخونم روضه سه ماهه، روضه سیزده ساله ، روضه سه ساله ، روضه علی اکبر و روضه عباس ، شاید هم روضه زنی که لب هایش را روی رگ های بریده قرار داده و امروز باز می پرسم که از کربلا چه خبر!؟
از کربلایی که هزاران حرف دارد و ما هیچ نمی دانیم، از کربلایی که سالهاست دل شیعیان را آتش زده با اینکه این شیعیان ذره ای از آن دریای که زینب گفت چیزی جز عظمت نبود را هم نمی دانند کربلایی که ما از عباسش یک علم و یک مشک شنیده ایم ، از سه ماهه اش تیر سه شعبه می دانیم و از حسینش تنه بی سر اما آیا کربلا در همین جا خاتمه می یابد یا نه؟ آیا کربلا در گوشه خرابه با شروع خواب ابدی دختری سه ساله تمام می شود یا نه...!؟ واقعا چه می دانیم از عاشورا و از کربلا ، چه گذشت بر عترت پیامبر، چه گذشت؟ محرم در راه است و کمتر از هفت روز دیگر لباس ها و محله ها رنگ و بویشان تغییر می کند وباز من از خودم می پرسم از کربلا چه خبر...!؟
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
التماس دعا مادر |
پنج شنبه 88 آذر 19 , ساعت 2:18 عصر
سلام. این اولین باریه که دلم اینقدر برای نوشتن تو وبلاگ تنگ شده بود. با وجود اینکه کار مهمی داشتم اومدم بنویسم و برم. حالا میگی از چی و از کی؟.....
آقا جون من همونم .همون دیوونه. تموم مردم دنیا من و می خونن دیوونه.آره ما دیوونه هستیم بی خیال این زمونه. تموم خواب و خیالم توی بین الحرمین. یه طرف آقام ابوالفضل ...یه طرف شاهم حسینه. التماس دعای خیلی زیاد .آخه قراره تا فردا برای یه مسابقه ای قرعه کشی کنند که به پنج نفر عمره دانشجویی میدن.التماس دعای خیلی زیاد از دوستان التماس دعا مادرم حضرت فاطمه زهرا(س)
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
بوی حسین... |
سه شنبه 88 آذر 17 , ساعت 8:47 عصر
سلام امروز اومدم بهتون بگم که بو بکشید، آره بو بکشید بوی سیب میاد، بوی کربلا میاد، بوی عاشورا و علی اکبر و قاسم و عباس میاد، آره اره بوی حسین میاد...
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
من منتظرتم |
یکشنبه 88 آذر 15 , ساعت 12:23 عصر
به نا خدای... با سلام چند روزی هست که مطلب جدید ننوشتم اما امروز جا داره که مطلب جدیدی بنویسم پس ابتدا عیدتون مبارک و این عید ولایت رو به همه مسلمانان تبریک میگم. اما حالا می خوام چی بنویسم، نمیدونم. ولی ابتدا یه پاسخ ، ولی نمی گم پاسخ کی یا پاسخ چی اونکه سوال داره خودش پاسخ بگیره البته قول نمیدم پاسخم درست باشه اما می نویسم پس بسم الله: ما می نویسیم در عینی که نویسنده نیستیم و در عینی که می دونیم نوشته ما مورد پسند خیلی ها قرار نمی گیره اما قرار است ابتدا برای دلمون بنویسم نه کسه دیگه و اونوقته که اگه متنت به دلت نشست به دل بقیه هم میشینه و اون زمانه که نباید از نوشتن هم خسته شد حتی اگه کسی نوشته هاتو نفهمید ، چون می دونی که یه دل داری که نوشته هاتو با همه حرفهاش می فهمه و اگه کسی جوابمونو نمیده یه نفر هست ، میشنوه و جواب میده ، داد بزن و صداش بزن... یه چیز دیگه شاید به یه نفر دیگه ، ما آدما تو لحظه های زیادی فکر می کنیم که دیگه تنها شدیم و دیگه هیچ امیدی نیست و باید دفترچه زندگیمون همینجا بسته بشه اما تنها یه جمله میگم با اینکه تکراری و بارها گفتم، خدایی که ناامیدی نسبت به خودشو گناه کبیره دونسته و به ما اجازه ناامیدی نداده ما رو ناامید نمیکنه و حال حرف خودم با اونکه بالای سر همه ماست شاید بگید باز می خواد روضه حسین کرد شبستری رو بخونه اما فقط بهش میگم من منتظرتم
یا علی
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
در پاسخ دیگر هیچ امیدی برای ماندن نیست |
پنج شنبه 88 آذر 12 , ساعت 6:32 عصر
سلام. امروز یک نظری در پست قبلی که نوشته بودم دیدم که خواسته بود عمومی نشود. نمی دونم کدام عزیز این را نوشته اما متنی که نوشته بود اونقدر ناراحتم کرد که تصمیم گرفتم پست قبلی را حذف کنم.هیچ وقت فکر نمی کردم مطلبم را کسی اینقدر بد برداشت کنه.اولین باری بود که از یک پیام اینقدر ناراحت می شم.شاید خودم را تنبیه کردم و برای مدتی چیزی ننوشتم. فکر می کردم این وبلاگ و اهالی که بهش سر می زنن حرف هام را خوب درک می کنند.نمی دونم اما شاید دیگه باید از این جور نوشتن دست بکشم.حالا از دوستانی که این مطلب را خواندید می خوام بگید کجای راه را اشتباه رفتم.اما خداییش دلم شکست.کاش اون کسی که با نام دیگر امیدی برای ماندن نیست پیام نوشته بود خودش را معرفی می کرد تا براش توضیح بدم یا اجازه می داد متنش را در یک پست به صورت عمومی توضیح بدم.نمی دونم شاید تصمیم گرفتم دیگه هیچ وقت ننویسم.حالا از دوستی که با نام دیگر امیدی برای ماندن نیست مطلب گذاشته می خوام متن زیر را بخواند و دوباره نظرش را درباره پیامی که دفعه قبل داده بده.آخه شاید دیگه رفتم.
گویی سالهاست که چشمهایم به خواب نرفته خستگی بغزهای لبخند شده بر دوشم سنگینی می کند قناری دلم همه آوازهایش را فریاد می کند گویی چشمهایم به ابر بهار تعنه زدند اشکهایم از سوز دلم داغ تر است دلم هوای دعای کمیل می کند آخ که چقدر زیبا نجوا می کند کاش هیچ وقت تمام نشود از همه دردهای دلم می گوید آخ که چقدر زیبا نجوا می کند شانه هایش را به من می دهد سرم را در آغوش می گیرد خدا را می گویم،مادرم حضرت زهرا(س) را می گویم آری بخوان ، لالائی ات چه زیباست از همه خستگی هایم بگو از همه دلواپسی هایم بگو بگو تا آرام بگیرم.... حالا دوست عزیز دلت میاد این لحظات خوب و عاشقانه را ترک کنی و این طوری راجع به خدا حرف بزنی.خدایی که....خدا جون دوست دارم
هرچند امروز خیلی ناراحت شدم اما شادیم از این ایام اونقدر زیاده که جلوی هر ناراحتی را گرفته.آخه مرغ دلم از قفس رفته و مکه لانه گرفته . امشب میل جنون دارم ،مجنون رخ دلدارم.امروز شادم چون نزدیک روزهای ولایت مولایم علی است با دعای کمیلش گریه کردم اما شادم بهر ولایت مولایم علی و این شادی را با همه تقسیم می کنم.یا حق
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
او |
چهارشنبه 88 آذر 4 , ساعت 5:26 عصر
به نام او که هر چه دارم از اوست و او همانست که بیش از همه، نسبت به او غافل شده ام خدای من روزها می گذرد و من باز در درگاه تو روسیاهم ، روسیاه از اینکه هر روز از تو غافل می شوم و دل شکسته از این همه شرمندگی خدایا تویی که دستم را میگیری و تویی که یادت و وجودت مرا از گناه نجات می دهد اما چه گویم که با همه این احول انقدر بی معرفتم که باز غرق گناهم
امروز روز شهادت امام محمد باقر است امامی که آنچه ما فقط از دور شنیده ایم را با چشمانش دیده است حس کرده است و امروز غریبانه در بقیع در پشت پنجره ها منتظر دلهای ماست اوست که مارا صدا می زند و با تمام وجود می خواند و باز می نویسم یه مدینه ، یه بقیعه ، یه امامی که حرم نداره سینه زنها، کسی نیست تا روی قبرش یه دونه شمع بذاره دل بیتاب، دیگه شد آب، زیر آفتاب نه سایبونی داره نه یه زائر، نه یه خادم ، نه کنارش یه روضه خونی داره
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
خدایا بدون تو هیچم و با تو همه چی... |
سه شنبه 88 آذر 3 , ساعت 7:35 عصر
به نام خداوند مهربان به نام خدایی که همیشه بود و من بعضی وقت ها ندیدمش خدایی که همیشه برام خدایی می کرد با نام ها یی چون بخشندگیش .مهربانیش .ستار العیوب بودنش.غفار الذنوب بودنش با کرامتش و بودن همیشگیش در کنارم ولی از بندگی من خبری نبود خدایا چقدر دلم تنگ شده دلم برات چقدر تنگ شده برای خوب بودن برای مومن بودن برای سجده به درگاهت با خلوص نیت و چشمان پر اشک برای تلاوت قرآنت با صوت ناموزون من خدایا دلم برات تنگ شده
سلام امروز اومده بودم تا به یه گروهی برای کارهای روز عرفه کمک کنم اما نمی دونم چرا دوباره نا خود آگاه دلم گرفت و گریه کرد.اما... نه...میدونم چشه.دوباره هوایی شده .یاد خاطرات سال قبل و شب قبل از روز عرفه و عید قربان و نمی دونم چقدر داره دووم میاره اما اگر دست خودش بود داد میزد .شاید من دارم جلوی داده دلم را می گیرم.حسرت یه شب مونده به دلم .حسرت یه نگاه دوباره.حسرت یک خاطره. امروز دلم گرفت و گریه کرد. ای بابا به دوستت قول دادی کمکش کنی حالا اومده درد دل خودت را می گی.اما بزار حرف آخر را هم بزنم و برم. آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه فغان فریاد فریاد بی کسی فریاد تنهایی ولی خدایا صبر تا کی؟ خدایا می ترسم با تک تک سلول ها بدنم می ترسم خدا یا من هیچی ندارم نه ایمان قوی که محفوظ از این فتنه های آخر زمان باشد نه آن صبری که من را به آرامش برساند خدایا التماس می کنم زار می زنم ضجه می زنم به درگاهت دعا می کنم و تو آن خدا یی هستی که گفتی ادعونی استجب لکم اللهم عجل لولیک الفرج خدایا امضا کن نامه ظهور مولایم خدایا حفظم کن از شر همه بدی ها خدیا اولین و آخرین امیدم اولین و آخرین پناهم تویی یا علی تا مهدی
خوشا تنهایی و شب های تارم که با یاد تو اشک از دیده بارم تو می دانی که در سوز و گدازم شها مگذار اندر انتظارم
نوشته شده توسط گمنام | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
که وصل عاشق و معشوق هم:خدایی، عالمی دارد |
جمعه 88 آبان 22 , ساعت 10:56 صبح
سید و مولای من! چقدر این واژه برایم دلنشین نورانی است و چقدر با این کلمات احساس یگانگی می کنم. عزیزا! عزیزا من(خدایی) خوب می دانم تو دعوت کن مرا بر خود به اشکی (یا خدایی) میهمانم کن، که من چشمان اشک آلودت را دوست می دارم طلب کن خالق خود را بجو ما را، بجو ما را تو خواهی یافت که عاشق می شوی بر ما، و عاشق می شوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم آهسته می گویم: خدایی عالمی دارد
تو را محبوب تر مهمان دنیایم نمی خوانی چرا ما را؟ مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟ هزاران توبه ات را گر چه بشکستی ،ببینم من تو را از درگهم راندم؟ اگر در روزگار سختی ات خواندی مرا اما به روز شادیت،یک لحظه هم یادم نمی کردی! به رویت ،بنده من ،هیچ آوردم؟ اینک صدایم کن، مرا با قطره اشکی به پیش آور دو دست خالی خود را با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل شکسته ات را می شنیدم غریب این زمین خاکیم،آیا عزیزم حاجتی داری؟ شروع کن یک قدم با تو تمام گام های مانده اش با من خدا جون با تمام وجود دوستت دارم. و در آخر تقدیم به عزیز زهرا(ع) می آیی... مثل بی ریای باران و همه هیاهوی خاک به هم می ریزد. برایم هفته از دیدار تو آغاز می گردد مرا از جمعه ها آغاز کن از شنبه بیزارم و امروز چقدر دلم برای کربلا تنگ است
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
کافیست |
شنبه 88 آبان 16 , ساعت 12:12 عصر
کافیست کمی تصور کنیم.... نه به طعنه ی سپیدخیال.... تصوری که بگوید اشکال کار چیست. از نردبان که توی حیاط است برسم پیچک سبز.... و دستمان اگر به او نرسید........................... چه باک!نزدیک است.. ولی برسم ادب به حرمت عشق به التهاب حضور برسم پیچک سبز... بسمت خدا قدم بیادش زد به من بگو: اگر چه دست من به دست او نرسد! خیال کن! ........اگر فواصلمان زیاد شده است!به چشمه ی چشمت به آن شبانه ترین گلیم و مهر نماز.... به قصه ی،او میرسد اکنون!، نهایت ما همان خداست ای دل من..... به نام هند استعاره از کعبه و بت شکن بودن و یا نماز ظهر عاشورا و (از کربلا چه خبر؟).... در آن زمان که شم همان،بوی نخل و قیام به هوش تو برسد......: دعا به جان شقایق، صدا ،صدای اذان، فدای آن رخ مه رو به روشنای سلام: برسم ادب عاشقانه قیام...... (برای کلامی که نگاشته اید) ستاره سرخ
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
هندوستان |
شنبه 88 آبان 9 , ساعت 4:12 عصر
با سلام ، تو یکی نظرات گفتند هندوستان ، دل ما هم یاد هندوستان کرد، عجب روزایی بود چقدر دلم براش تنگ شده اما توی این دنیا خیلی هندوستان وجود داره یا باید اینطور بگم که توی این هندوستان خیلی جاها وجود داره و خیلی اتفاق ها هم افتاده که ما دوست داریم بریم و باید بدونیم یه جای این هندوستان یه گنبد سبزه ، یه فضای خاکیه که دل همه ی ما رو برده و توی این هندوستان یه بین الحرمینه یه ایوون طلاست و خیلی چیزای دیگه که دله ما برا همشون پر می زنه و خیلی چیزای دیگه که باید بدونیم از مادری که پشت در آقا مهدی رو صدا می زنه تا غربت خود آقا مهدی اما خدا وکیلی جای شور و شعور کجاست نه اینکه جاش همین دله، آخه حیف نیست وقتی این دل و داری با عقلت از کربلا حرف بزنی. آره آی مردم بدونید تو کربلا کاری کردند که جز زینب کسی توان دیدنش رو نداشت ، تو کربلا جوونی قطعه قطعه روی زمین افتاده است و پدری بالای سرش تا حد جان دادن میرود آخر چه گوییم که هر چه گوییم تنها شنیده ایم و حتی ذره ای از آنچه زینب دیده است نمی شود و تنها راهی که ماند حداقل گفتن ذره ایی از حرف های دل بود که شاید جز صفحه ای از این وبلاگ جایی برای گفتنش نبود دلی دارم پر از غصه پر از غم دلی دارم مثل بارون و شبنم دلی دارم مثال شیشه خورده نزن دست بر دلم می پاشه از هم
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
|
درباره وبلاگ |
مدیر وبلاگ : حامیدر[133] نویسندگان وبلاگ :
دریا (@)[56]
گمنام (@)[8]
مسافر (@)[2]
پاییز ارغوانی[5] انیس (@)[1]
من حامیدر هستم....
دوست دارم عاشق خدا باشم اما نتوانستم ،
دوست دارم گناه نکنم اما نتوانستم ،
ودر آخر دعایم این است خدایا فرج آقایم را برسان.
|
|
فهرست اصلی |
بازدید امروز: 224 بازدید
بازدید دیروز: 145 بازدید
بازدید کل: 245413 بازدید
|
|
لوگوی وبلاگ من |
|
|
|