یکشنبه 89 خرداد 9 , ساعت 10:3 صبح
سلام. دوست نداشتم ...راستی چقدر سخته وقتی داری به نهایت این میرسی که دیگه باید نا امید شد اما همیشه تو دلت یه حسی هست که تا خدا هست از هیچ چیز نباید ناامید شد. آره چقدر شیرینه که هنوز یه کسی را داری که بهش امید داشته باشی.وقتی میبینی که بهت میگن صبر داشته باش اما تو میبینی روز به روز به سمت این میره که باید صبرت بی نتیجه بمونه اونوقته که دوست داری بگی دیگه جایی برای امید نیست .اما هنوز دلت میگه خدا هست پس امید هست .دوست درای بگی خسته شدی از این همه صبر...اما خودم هم دیگه نمیدونم.کاش خدا نشونم میداد اون مصلحتی را که در پشت چشمان گریان و غم دار شبانه ام پنهان است.غمی که تا عمق وجود پنهان است..خدایا من مومنم به آنکه هر که دلش هوایی تو شد تو هوایش را داری
ای کاش کودک بودم ،
تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود.....
ای کاش کودک بودم ،
تا از ته دل می خندیدم ، نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ....
ای کاش کودک بودم ،
تا در اوج ناراحتی و درد ، با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم.....
ای کاش....
دلی دارم پر از غصه پر ازغم دلی دارم مثه بارون و شبنم دلی دارم مثال شیشه خورده نزن دست بر دلم می پاشه از هم
نوشته شده توسط گمنام | نظرات دیگران [ نظر]
|