• وبلاگ : از كربلا چه خبر!؟
  • يادداشت : آغاز
  • نظرات : 1 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + صباح 

    به نام خداوند جان و خرد

    قبل از هر چيز دوست ندارم كه چيزي را برايت توضيح دهم و حرفهايم رنگ نصيحت بگيرد ولي با اين حال تو حرف هاي مرا از گوش يك معلم بشنو همين و بس...

    سلام صبا،‏ با اين كه در وبلاگ از كربلا چه خبر به گفته ي خودت رفته اي من فكر نمي كنم كه هستي ... هستي چون خيلي برايم مبهم بود كه ماندن براي چه؟ اصلا آدم برود به كار هاي خودش برسدبهتر است،نوشتن كه هر جايي نمي شود ،كلي چرايي و چگونگي بعدش مياد،حتي حرف هاي دل هم جهت بايد داشته باشد،ولي بعد از مدتي فهميدم بجز دفترچه ي خاطرات ،يك جايي هست ...كه من ايده هاي خودم را ثبت كنم ،حرف ها و افكارم را بنويسم ،نقد شوم ،و در پايان از شيوه ي فكري خودم هراسي نداشته باشم ،قبول كن كه فرداي اين سرزمين را يكي مثل من و تو خواهد ساخت ،از بيان نمودن و نوشتن و كسب تجربه نبايد هراسي داشت ،فردا بيرون از دانشگاه تو به عنوان يك ايدئولوگ مي تواني فعاليت كني ،حال اگر مناظره ي من و تو انعكاسي روشن نزد ديگران نداشت تو بدان كه به هر ترتيب ، اهداف ما صحيح بود ما در نحوه ي عملكردمان بايد تامل بيشتري مي كرديم اكنون به تو مي گويم ، اگر روزي معلم شوم حرف هاي دانش آموزم را با گوش جان خواهم شنيد ،اي جا خانه ي كوچكيست كه در آن تجارت مفيدي كسب خواهي كرد ،اين جا، مذين به نام سرزمين كربلاست ...

    اين جا ،جاي تو خاليست...

    پاسخ

    نمي دانم چه بگويم بعضي وقتها انسان مي ماند که بايد حرفي بزند يا نه ولي تنها ميگويم آري جاي کسي خالي است...
    + دريا 

    سلام

    امروز كه ديدم وبلاگ درد دلش رو گفت تصميم گرفتم هم براي وبلاگ و هم براي صبا چيزي رو بنويسم .

    اول از صبا مي خواهم كه دوباره برگرده چون جاي نوشته هاش واقعا خالي و جاي خالي درد ودل هاي صبا گونه ي صبا احساس ميشه حالا كه وبلاگ هم گفت ما هم ازش ميخايم برگرده.

    دوم ميخاستم به وبلاگ بگم كه به نظر من اگر كسي يك بار پاشو تو ي اين وبلاگ گذاشت حتي اگر خودش هم بخواد نميتونه ازش بره .شايد با اسم جديدي بياد شايد ماهي يك بار سر بزنه اما بالاخره خواهد اومد و اميدوارم همانطور كه ما از وبلاگ راضي هستيم وبلاگ هم از من راضي باشه و روزي كه امام زمان (عج) بهش سر زد من رو فراموش نكند يا علي به اميد خوشحالي امام زمان(عج) از اين وبلاگ و از من و دوستان و همه بندگان.

    پاسخ

    باز هم ميگويم در کوچه پس کوچه هاي وبلاگ جاي نوشته هاي صبا خالي است
    + صباح 

    بسم الله الرحمن الرحيم

    به مناسبت كوچيدن صبا از وبلاگ

    آخر اي دوست چرا اين قدر زود بار سفر بستي،صداي زنگ رحيل تو در تمام صفحات طنين انداز شده،من خيلي ناراحت شدم از اين كه رفته اي و مارا به ورطه فراموشي سپردي....

    فكرش را هم نميكردم...چرا كه اهتمام و سماجت تو دوست عزيز را در

    دوستي شاهد بودم،آه كه حادثه رفتن تو خيلي جانگداز بود!!!

    يك شعر هم برايت گفتم تا اين دم آخري دست خالي نروي....

    در فكر آش پشت پا بودم برايت

    مشحون لطف بيكران باشد صفايت

    بار سفر بستي چنين غمناك و پر درد

    چشمان خيس منتظر ماند براهت....

    در اين جا ميگويم كه همه اينها صرفا مزاح بود

    صبا برگرد،خب؟؟

    پاسخ

    ديشب در حالت مکاشفاي بودم که وبلاگ را ديدم ناراحت بود آنقدر که حتي جواب سلام من را نداد گفتم حتما از اينکه دو هفته اي آن را به روز نکرده ام ناراحت است اما پس از کمي پرس و جو فهميدم نه چيز ديگري او را ناراحت کرده است آن هم اين بود که از اينکه يکي از دوستانش ديگر به اون سر نميزند ناراحت است وبه من سپرد که اين را به دوستش بگويم که صبا من هر روز در کوچ پس کوچه هاي خودم به دنبال ت ميگردم ومنتظرم باز به من سري بزني و نظري ديگر برايم بنويسي ، خب خدا را شکر پيام وبلاگ را دادم و باري از روي دوشم پايين آمد پس ما هم مي نويسيم برگرد يا علي
    + صباح 

    بنام حضرت دوست

    مجدادا،سلام عليكم

    زد و خورد؟

    اصلا منطقي به نظر نمي آيد!كدام زد و خورد؟ كدام تنش؟

    باري ما همواره پيش بيني ها را در نظر ميگرفتيم(همين تلقي هاي زد و خورد مآبانه ديگران)اما بلواقع ناگهان ز ياد برده و وارد مرحله جديدي از مذاكرات دو جانبه شديم

    هم اكنون هم براي حل اين بحران شخصا قول ميدهم اين تعليق ادامه داشته باشد

    زد و خورد!!! عجب استنباط بجايي!مكتوبات غلط انداز خويش و شخص صبا را باز بيني كرده...و مهري جديد بر كارنامه تعليق خواهم گماشت!

    زد و خورد !؟!اين ديگر،خيلي دور از انتظار است!!!!!!!!

    پاسخ

    پس ديديد منظور مرا نفهميديد مگر زد و خورد فقط به معناي تنش و بزن بزن است ما منتظر زد و خورد قلب هايتان بيش از قبل بوديد چون که مناظره شما بوي تنش نمي داد بلکه بوي دوستي از آن به مشام ميرسيد آري دوستي وما منتظر افزايش بيشتر اين دوستي بوده و هستيم يا علي
    + صباح 

    سلام

    بنده منظورم به ناراحتي يا ترس در جمله گفته شده توسط شما نبوده

    هدف پايان دادن بود كه به حمد خدا توسط شما گوشزد شد

    و ما هم در نوع گفتمان تجديد نظر كرديم

    گاهي ياد آوري واقعا لازم است

    نوع برخورد مرا بر حسب كاربرد كلمه ،خطر ناك،بدانيد و بس

    من اصلا فكر نكردم ناراحتي يا(ترسي!)در كار بوده باشد و همان جنبه ياد آوري مشهود تر است. با سپاس .

    پاسخ

    ابتدا سلام ميکنم و مي گويم که در هر صورت من مشکلي در مناظره شما نمي ديدم بخصوص اينکه مناظره در عينه اينکه شايد خود را با خشونت نشان ميداد اما مناظره اي کاملا علمي واز طرفي نشان ئهنده رفاقت ودوستي دو طرف منظره بود اما حيف است ما تازه منتظر بقيه ي مناظره و قسمت زد وخورد آن بوديم يا علي.
    + صبا. 

    به نام نور

    سلام صباح عزيزم.

    اميد آنكه دلت نوراني ...

    ببخش ، اگه دلت شكست. ببخش اگه صداي من آنچنان كه بايد بود ،نبود

    ولي دوست ندارم الان كه آخرين مطلبي رو كه با اسم صبا در وبلاگ مي نويسم به ناراحتي تو منجر بشه

    ما خودمان مي دانستيم كه همه اينها شوخي بود ولي گويا بعضي ها از نوشته هاي ما برداشت ديگه اي كردند(اونا هم حق دارن با اين نوشته ها اينجوري فكر ...)

    پس دوست دارم اين يك ترم باقيمانده رو در كنار همديگه خوبتر باشيم تا حداقل بقيه در مورد ما فكري...

    از خداي منان سلامتي تو را در تمام دوران زندگيت خواهانم...

    (از مدير وبلاگ هم به خاطر اين موضوع عذر خواهي مي كنم و همچنين از وبلاگ بيچاره كه مرتب بايد از مديرش خواهش كنه كه به روزش كنه در ضمن اميدوارم كه اين آغاز با پاياني خوب منجر شود تا فاطمه الزهرا از ما راضي شود...در رابطه با برنامه ترم ديگر...)

    به اميد فرج آقامون صاحب الزمان(ع)...

    به اميد روزهاي خوب و خوبتر...

    و به اميد يه سفر ديگه تو جمكران با همديگه..

    يابن الحسن!در خيمه ي تنهايي تو چه مي گذرد كه آن را به باغ و صحرا نمي فروشي و در شهر ما نمي افرازي؟

    پاسخ

    با سلام ابتدا بگويم اميدوارم که با هر نامي که مي آييد اما وبلاگ را هيچ وقت تنها نگذاريد و نيز من که از منظره و صحبت شما هيچ بر داشتي نکردم وبايد بگويم چشم وبلاگ را نيز به روز مي کنم يا علي
    + صباح 

    به نام نور

    سلام صباي عزيزم.

    اميد آنكه دلت نوراني ...

    ببخشيد،اگر دلت شكست ببخشيد،اگر صداي من آنچنان كه بايد بود،نبود

    مرا ببخش.اگر من...مناظره را كمي نمكي اش كردم ...مرا ببخش

    اصولا خواستم كه در اين مناظره از مطالعات اجتماعي بهره ببرم و بهره اي ببري

    ولي گويا، نشد.....

    مهربانم،امسال سال خوبي برايم بود

    چراكه تو در سال بودي...و سال عين باغچه هاي پنج رنگ پاييزي(كه خيلي دوستشان دارم....)براي من جلوه كرد.

    تو بودي ... يادت مياد از خيلي پيشتر!

    كلاس ادبيات...كه گروه من و تو يكي بود

    و من سر كلاس شعر ميخوندم واز تو چيزي نميدونستم.بعد موضوع جمكران كه پيش امد

    من همسفري رو نميشناختم ،سال اولي بودم

    قرار بود شيراز سوار اتوبوساي زيارتي بشم،كه ميون اون همه جمعيت يه قيافه آشنا ديدم

    و قبل از اين كه بهش فرصت حرف زدن بدم تندي گفتم:سلام سلام!خوبي؟چطوري؟!....

    تو هم از تعجب چشمات گشاد شده بود ،كه اي خدا اين ديگه از كجا پيداش شد؟...

    تو كمي جانب تعارف داشتي و مثل اونايي كه رودر باييستي دارن رفتار ميكردي و يادم مياد من با تو عين يه دوست با قدمت100 سال رفتار ميكردم..

    تو اتوبوس كنار هم نشسته بوديم،حرف ميزديم ،ميخنديديم،عكس ميگرفتيم،

    جمكران رو يادته؟

    هوا سرد بود

    دم غروب بود من و تو با هم رفتيم وسطاي حياط مسجد آقا نشستيم

    آره غروب بود...گنبد نيلي با آسمون گلبه اي رنگ از صحن چشمامون رد ميشد من و تو نشسته بوديم در امن ترين جاي دنيا...و نميدونم آقا اون موقع داشت ما رو از كدوم قسمت اين دنيا نگاه ميكرد

    شايد يه جايي از همون حياط....

    چقدر شيرين بود امسال!

    ما با هم بوديم واين بزرگترين هديه اون سفر بود

    آره بهترين هديه امسال تو بودي!

    (مدير وبلاگ!اصلا هم مناظره خطرناكي نبود!حالا شايد مناظره گرمي بود

    بعدش هم تصوير مهر و تسبيح هم خيلي قشنگه.هنري و قابل تامله،

    و در آخر ميگم كه ما اصلا نميخواستيم discussionمصالحت آميز ما اين طور به نظر برسه با اين حال از طرف خودم ميگم:عذر ميخواهم!

    در پناه حضرت باريتعالي. )

    پاسخ

    با سلام مطمئن باشيد من از مناظره شما نه ناراحت شدم نه ترسيدم يا علي
    + راهي سفر 

    سلام

    اميدوارم كه تا پايان اين آغاز خدا همراهتون باشه.اين طور كه از ظواهر ماجرا پيداست انگار كه برنامه ي ديگري در راه است .بي صبرانه منتظر اين برنامه هستم.

    يا علي

    پاسخ

    نمي دونم شايد ، دعا کنيد يا علي.
    + صباح 

    بسم الله الرحمن الرحيم

    چنان كه نسيم ميگذشت لبه ي كاغذ تا خورد و قلم از بين دفتر ليز خورد و افتاد روي زمين

    رد جوهر ها واشكالشان روي كاغذ فكر تازه اي پديدار ميكرد

    و قبل از هر اسم ديگري بالاي صفحه نام او بود .... باز نام او بود....

    همه جا ...روي برگهاي سبز و درخشان عصر كه هم اكنون زير نور كمرنگ آفتاب ميدرخشيد و يا بال گنجشكهاي پر سر و صدا ي عصر

    و روي انگشتان خود او....و يا چيزي كه چشمانش مينوشت....هر چه بود او بود

    قلم را نسيم به دست گرفته بود و اين طرف و آنطرف ميبرد...حجم كاغذهاي انباشته هم زياد ميشد و صداي لطيف قطره هاي آب از طرف حوض آمد...همه چيز در آن آرامش سوره حمد شده بود.

    سلام،يا علي.

    پاسخ

    با سلام خوشحالم که باز نوشته اي از شما در اين وبلاگ ميبينم حال اينگونه مي نويسم : صباح صداي مردي را از لابلاي خوبي ها مي آورد وقتي صداي مرد بر گوشم ميرسيد بدنم مي لرزيد اي واي اي واي بر ما که فراموشش کرديم
    + راهي سفر 

    سلام

    راستي يلداتون هم مبارك.اجراتون هم در جشن غدير عالي بود . شما هم كه اصلا‍ برا اين كليپ هايي كه ميسازين كلاس نميگيرين و ميگين تف تو ريا

    پاسخ

    با سلام ، ابتدا تشکر ميکنم هم از تعريفتون هم از نظراتتون يلداي شما ونيز عيد غدير نيز بر شما مبارک باد يا علي
    + راهي سفر 
    سلام. خيلي ممنون از اينكه اينقدر به نظرات اهميت ميدين و در اولين فرصتتون به روزش كردين. در ضمن اين قسمت جديدي كه زدين خيلي قشنگه.اجرتون با امام حسين.انشا الله هر چي از خدا ميخوايين بهتون بده .يا علي
    پاسخ

    خواهش مي کنم خب شما حرف وبلاگ و به من رسونديد منم ديگه نمي تونستم حرفشو زمين بندازم اما اين آغاز ، ان شاء الله آغاز يک چيز خواهد بود يا علي