• وبلاگ : از كربلا چه خبر!؟
  • يادداشت : آغاز
  • نظرات : 1 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + صباح 

    بسم الله الرحمن الرحيم

    چنان كه نسيم ميگذشت لبه ي كاغذ تا خورد و قلم از بين دفتر ليز خورد و افتاد روي زمين

    رد جوهر ها واشكالشان روي كاغذ فكر تازه اي پديدار ميكرد

    و قبل از هر اسم ديگري بالاي صفحه نام او بود .... باز نام او بود....

    همه جا ...روي برگهاي سبز و درخشان عصر كه هم اكنون زير نور كمرنگ آفتاب ميدرخشيد و يا بال گنجشكهاي پر سر و صدا ي عصر

    و روي انگشتان خود او....و يا چيزي كه چشمانش مينوشت....هر چه بود او بود

    قلم را نسيم به دست گرفته بود و اين طرف و آنطرف ميبرد...حجم كاغذهاي انباشته هم زياد ميشد و صداي لطيف قطره هاي آب از طرف حوض آمد...همه چيز در آن آرامش سوره حمد شده بود.

    سلام،يا علي.

    پاسخ

    با سلام خوشحالم که باز نوشته اي از شما در اين وبلاگ ميبينم حال اينگونه مي نويسم : صباح صداي مردي را از لابلاي خوبي ها مي آورد وقتي صداي مرد بر گوشم ميرسيد بدنم مي لرزيد اي واي اي واي بر ما که فراموشش کرديم