سلام، تظاهر به ندانستن هميشه عين ندانستن نيست.بعضي وقت ها ترجيح ميدم نشون بدم چيزي را نميدونم تا اينكه از ديگران تجربه بيشتر كسب كنم.تا اينکه بدانم و چيزي بر من افزوده نشود.اما الان غريبي بي كسي اندازه داره دل منم اخه خدايي داره. کجاست منتظر تو؟ چه انتظار عجيبيتو بين منتظران هم عزيز من چه غريبيعجيب تر که چه آسان نبودنت شده عادتچه کودکانه سپرديم دل به بازي قسمتچه بي خيال نشستيم، نه کوشش نه وفاييفقط نشسته و گفتيم خدا کند که بيايي.....با اين وجود باز هم مي گويم خدا كند كه بيايي اي كه امير دل مايي.دلم برات خيلي تنگه امامي كه همين زمان در اعماق قلبم شور عشقت با تمام وجود صدايت مي زند.يا حق
سلام عزيزان من دوستان من
الان كه دارم اين مطلبو مي نويسم بغض گلومو گرفته
بياد اون شبها كه با نور ماه كار مي كرديم و ديوارا رو گل مالي مي كرديم آره گل،بچه ها مي گفتن شل و آقاي عباسي فرد كه روي همه چيز حساس بود و اين از نشانه هاي يه مديريت عاليست،ميگفتن اي بابا بگيد گل نه شل(براي مزاح گفتم)
دلم خيلي براي كوچه ها تنگ شده اي كاش يه شب بچه هاي نمايشگاه ميرفتيم اونجا و دعايي مي خونديم...
التماس دعا
خيلي وقت بود به وبلاگ سر نزده بودم چون وقت نمي كردم من فقط نقش يك خواننده داشتم اما حرفهايي دارم كه گفتن آنها برايم سخت است حالا فرصت را غنيمت ميشمارم و حرفهايم را مي نويسم.
من در اين برنامه (نمايشگاه) خيلي چيزها ياد گرفتم مدتي بود با خداي خودم خلوت نكرده بودم اين برنامه فرصتي بود براي خودسازي.
قصد من از اين مقدمه چيني اين بود كه مي خواستم از شما جناب آقاي دبير كانون ياس كمال قدرداني وتشكر را بكنم بابت همه ي زحماتي كه كشيديد همه ي سختي هايي كه كشيديد وتلاشي كه براي سفر كربلاي بچه ها انجام داديد ،درست است كه هديه ي خداوند بود اما شما هم نقش به سزايي داشتيد ممنون از زحماتتان...
خداوند يار و ياورتان
در خرابات مغان نور خدا مي بينم اين عجب بين که چه نوري زکجا مي بينم
جلوه بر من مفروش اي ملک الحاج که تو خانه مي بيني ومن خانه خدا مي بينم
خواهم از زلف بتان نافه گشايي کردن فکردو راست همانا که خطا مي بينم
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب اين همه از نظر لطف شما مي بينم
هر دم از روي تو نقشي زندم راه خيال با که گويم که در اين پرده چها مي بينم
کس نديدست زمشک ختن ونافه چين آنچه من هر سحراز باد صبا مي بينم
براي تو مي نويسم درد دلم را
گفتم چيزي نگم من ديگه اينجا نيستم بچه هاي ديگه اي الان هستند كه واقعا دارن زحمت مي كشند منم بودم سهم خودمم بردم نوبت ايناست كه سهم خودشون رو ببرند ولي خوب چرا كاش اصلا چيزي نمي شنيدم همين كه پام رسيد اينجا گفتند كه هستي اره با ما مياي منم چقدر خوشحال اينقدر كه تو پوست خودم نمي گنجيدم يه لحظه اروم و قرار نداشتم رفتم صحبت كردم با يكي از مسئولا خوب نگفتن كه حتما مياين ولي نااميدم هم نكرد هنوز يه ذره جاي اميدي داشتم اينقدر كه فراموش كردم تشكر كنم كه هنوز به فكر اعضاي قبلي بودند
قرار بود همون روز برم با خودم گفتم كه اين همه راه اومدي تا اينجا يه روز ديگه هم مرخصي بگير و بقيه بچه ها رو ببين موندم اما چه موندني وقتي دوباره بحثشو پيش كشيدم هيچ جاي اميدي برام نموند
اينقدر بغض گلوم رو گرفت كه نمي تونستم حرف بزنم هيچي نگفتم ميترسيدم گريم بگيره و بهم بگن چقدر توقع داره و ... و بيشتر دلم بگيره خوب حقم دارن بهشون حق ميدم با خودم گفتم از اين لحظه ديگه به كسي چيزي نمي گم و اصرار نمي كنم كه نفسم زير سوال بره و بيشتر بشكنم
حالا اقا جان اگه لياقت دارم كه امسال سعادت زيارت داشته باشم مي خوام با بچه ها باشم فقط از شما خواهش ميكنم
اقا جان نااميدم نكن ...
سلام
گفتيد حرف هاي مانده را كه نزديم بگوييم
يه حرفي بود تا ديشب نمي خواستم بگم اما ديشب كه رفتم سر مزار شهداي گمنام به دلم افتاد كه بگم شايد كه در اين حرف پيغامي براي شما بوده باشه
يه شب كه كنار گذرگاه شهدا نشسته بودم يه حس قشنگ معنوي بهم دست داد تو اون حالت گفتم كه حضرت زهرا من همه ي اونايي كه نياز به گذشت من دارم به تو بخشيدم به جز يك نفر كه اونم اون قسمت شخصيش كه مربوط به منه ميبخشم اون قسمتي كه درمورد زمين كربلاست نمي بخشم
فردا تو مسجد بودم يكي از دوستام گفت ديشب خواب عجيبي ديدم
ديدم كه تمام بدنت آتيش گرفته بوده ويك قسمت از بدنت خوب شده بود ولي قسمت ديگش جاي آتيش روش مونده بود داشتي دارو استفاده ميكردي تا خوب بشه
منم همون موقع بخشيدمتون اين بزرگترين درسي بود كه مادرم از ايام فاطميه ي امسال بهم ياد داد ما سادات حق نداريم از دست كسي كه داره مراسم هاي معنوي برگزار ميكنه ناراحت باشيم حالا اين چه پيامي براي شما داشته نمي دونم