بسم الله الرحمن الرحيم
چنان كه نسيم ميگذشت لبه ي كاغذ تا خورد و قلم از بين دفتر ليز خورد و افتاد روي زمين
رد جوهر ها واشكالشان روي كاغذ فكر تازه اي پديدار ميكرد
و قبل از هر اسم ديگري بالاي صفحه نام او بود .... باز نام او بود....
همه جا ...روي برگهاي سبز و درخشان عصر كه هم اكنون زير نور كمرنگ آفتاب ميدرخشيد و يا بال گنجشكهاي پر سر و صدا ي عصر
و روي انگشتان خود او....و يا چيزي كه چشمانش مينوشت....هر چه بود او بود
قلم را نسيم به دست گرفته بود و اين طرف و آنطرف ميبرد...حجم كاغذهاي انباشته هم زياد ميشد و صداي لطيف قطره هاي آب از طرف حوض آمد...همه چيز در آن آرامش سوره حمد شده بود.
سلام،يا علي.