• وبلاگ : از كربلا چه خبر!؟
  • يادداشت : دوباره
  • نظرات : 2 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + راهي سفر 

    سلام

    لحظات شادي خدا را ستايش کن، لحظات سختي خدا را جستجو کن، لحظات آرامش خدا را مناجات کن، لحظات دردآور به خدا اطمينان کن و در تمام لحظات خداوند را شکر کن.

    اللهم عجل لوليك الفرج

    پاسخ

    الهي شکرت
    + راهي سفر 

    سلام

    نمي دونم چرا ولي اون روزايي كه من اين سوالو از شما پرسيدم ديگه واقعا خسته شده بودم از خودم از اين طور زندگي بي هدف كردن ولي حالا بعد از يه مدت به اين نتيجه رسيدم كه گاهي ما براي جواب دادن به سوالامون كافيه يه كم بيشتر به خودمون به كارامون و به اطرافمون دقت داشته باشيم جواب خيلي از سوالامونو ميگيريم نوشته بودم من هنوز خودم رو نميشناسم چطور ميتونم خدامو بشناسم. نوشته بودم كه من هنوز امامم و دينم رو درست نميشناسم . الان هم ميگم كه نميشناسم ولي شايد با يه كمي فكر كردن بيشتر، به نتايج بهتري برسيم اميدوار كه در اين راه موفق بشم و لااقل ايندفعه مثل هميشه نيمه كاره رهاش نكنم. برام دعا كنيد چون فكر ميكنم خدا خيلي دوستون داره كه اينقدر تو كاراتون كمكتون ميكنه.البته اين و هم يادتون نره كه هر انساني اگه دچار غرور بشه با سر ميخوره زمين كه خدا را شكر شما تا حالا اينطور نبودين.

    دوست دارم يه روز به اون جايي برسم كه اينو واقعا از ته دلم بگم يا امام زمان:

    لحظه اي که بي تو سرآيد مرا مباد.

    اللهم عجل لوليك الفرج...

    پاسخ

    دعا ميکنم شما هم هر لحظه تو کارتون موفق باشيد و دعا کنيد ما هم از شر شيطان و وسوسه هاش در امان باشيم يا علي
    + صباح 

    بسم الله الرحمن الرحيم

    از ميان برگه هاي دفتر چكنويس داستانها ،نيل جابجا شد و آرام راهش را از ميان كلمات گرفت و بيرون آمد و مثل يك شبه نا مرئي وسط اتاق ايستاد،اطراف نويسنده همه چيز بود ،دفتر ،كتاب،برگه هاي مچاله شده،كامواهاي رنگارنگ ،البته قبل از آن نور سرخ عصر از پنجره باز ،روي گلهاي فرش رنگ هاي عجيبي ساخته بود ،صداي چند كودك از كوچه ميامد،نيل با تعجب گفت:آيا اجازه ي سوال دارم؟

    نويسنده بي معطلي گفت:نخير !باز مثله روح ظاهر شدي كه چي؟

    دوست داري يه پاكن بيارم و تمام داستانت رو پاك كنم؟...تو مگر شخصيت اصلي داستان نيستي بيا بروداخل كتابت...

    نيل با نگراني رفت جلوي آفتاب ايستاد و ديد كه نويسنده دارد بافتني اش را با كلافگي ميشكافد بعد بيرون را نگاه كرد و گفت:

    درست نيست كه اينطور بگويم ولي نگران هستي؛ آن هم در مورد نگاهت به دنيا اگر فكر ميكني كه آن كامواها اشكال دارند بايد بگويم اينطور نيست

    نويسنده اشكش درآمده بود،؛مدتي بود نمينوشت،نميخواند؛طرحي نميزد

    فقط يك بار بلند شده بود و سجاده اش را گلدوزي كرده بود و فهميده بود كه يك جاي همه داستانها چيزي كم است،نيل اين را ميفهميد ،چون به هر ترتيب خودش ساخته و پرداخته ذهن نويسنده بود و ميدانست او ديگر به نقاشيهايش اعتماد ندارد

    نيل بلند ادا كرد:

    خجالت بكش !دلت ميايد امروز را خرابش بكني؟محض رضاي خدا از اين بچه ها ياد بگير ...لا اقل آن همه زحمتي كه روي آن همه توانايي صرف كردي.....

    _كدام توانايي ؟خودت ميبيني كه...

    _منظور من آن بافتنيها بود!

    نويسنده به فكر رفت....و فقط زير لب زمزمه كرد:

    اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي ....دل بي تو به جان آمد وقت است كه باز آيي

    نيل متفكرانه اوضاع را نگريست وديد دنيا يي كه نويسنده تماشايش ميكند،دور است،شايد هم نزديك است،فهميد چرا داستان نيمه كاره مانده،چرا برگه ها پخش است ،چرا كاموا ها بي رغبت شده است

    چرا نويسنده دنبال پاكن نگشت و چرا خود او همين جاست،سپس لب پنجره نشست وگفت:ميل داري به بيشه اي برويم و بهتر به آنچه كه ميداني فكر كنيم؟!....هوم؟

    صدايش در ميان قيل و قال كودكان گم شد،عصر بود ،چند لحظه بعد وقتي آسمان عقيقي شده بود ،نويسنده به يكي از بيشه هاي ذهنش رفته بود و داشت آيات خدا را ميخواند و گريه ميكردو ميگفت:

    اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي.....دل بي تو به جان آمد وقت است كه باز آيي..... پايان

    پاسخ

    اون روز تو ميون اون همه تاريكي قهرمان داستان من نوري ديد به سمتش دويد اما نميدانم ، نه نه ميدانم چه شد كه در ميانه ي راه ديد كه باز در تاريكي است
    + راهي سفر 
    راستي عيدتون هم مبارك
    پاسخ

    ابتدا عيد شما هم مبارك وبعد خيلي ممنون به ما دوباره سرزديد يا علي
    + راهي سفر 

    سلام، خسته نباشيد

    خيلي وقت بود كه وقتي به وبلاگ مي اومدم نميدونم چرا اما ديگه دلم نمي خواست چيزي بنويسم ديگه دوست نداشتم درد دل کنم شايد به خاطر اين بود که جواب سوالمو ندادين و بهم کمک نکردين .اما الان بعد از گذشت چند ماه ميگم خوب شد که اين کارو انجام ندادين و جواب سوالامو ننوشتين. چون اينطور خودم بيشتر فکر کردم و به جواباي خوبي رسيدم مطالعه ي خودم رو زياد کردم و سوالاي خودمو شايد نه مستقيم پرسيدم ولي جواب خيلي از اونا رو گرفتم.نميدونم شايد شما هم همين فکرو کردين که جوابي بهم ندادين يا فکر ديگه اي درباره ي من کردين(الله اعلم) به هر خلاصه از لطفتون ممنون.

    آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

    هر کجا هست خدايا به سلامت دارش

    اللهم عجل لوليک الفرج ...

    پاسخ

    بايد بگم واقعا وقتي سوال رو از من پرسيديد همون موقع بود كه منم فهميدم كه هيچ چيزي نميدونم و بيشتر از قبل شرمنده شدم اما خدا رو شكر كه شما انگار از من موفق تر بوديد حالا من بايد سوال شما رو از خودتون بپرسم و بخوام كه كمكم كنيد راستي فكر نكنيد كه ديگران در موردتون يه طور ديگه فكر ميكنن يا علي