پنج شنبه 88 شهریور 5 , ساعت 1:9 عصر
سلام ، سلامی به خوش بویی یاس سخن از شهری گفتم که بوی یاس در میان دیوار و درش پیچیده است آری مدینه، اما این غربت سخت چه بار سنگینی را بر دل می گذارد ، می خواهی بروی اما نمی توانی ، دنبال کسی می گردی تا از این بار برایش بگویی اما چه کسی توان این بار را دارد جز خدا . بار سفر بستیم و کوله بار غم و غصه و غربت را با خود به شهری بردیم که بیت الله است و در آنجا و در آن لحظه که چشمانمان برای اولین بار بر آن خانه افتاد به سجده افتادیم و از غم های مدینه ، از غم های دل با او سخن گفتیم برای او و سر در دامان او گریستیم ، آنقدر که کمی دلهایمان آرام گیرد و در آن لحظه بود که گرداگرد خانه اش چرخیدیم و با تمام وجود صدا زدیم الله اکبر
اما چه گوییم از آن زمان که بانگ به برگشت دادند آخر چگونهبا این همه دلبستگی باز گردیم و حال در این ماه خدا در سحر ها این دل می گیرد چرا ؟آری چرا...؟ آخر حرفم اینست خدایا تو مارا بردی ، عاشق کردی و برگرداندی حال این عاشق با این درد دوری چه کند ...؟ خدای من سحر ها دلم هوای کربلا و نجف میکند ، سحر ها دلم یاد سحر های مدینه و مکه را میکند خدایا یاد آن سحرها که در بقیع راه میرفتیم بخیر حال خدایا من آمده ام در این مهمانی از تو گدایی کنم ، گدایی کربلا ، گدایی ایوان طلای مولا ، گدایی گنبد خضری ، گدایی بقیع ، گدایی خانه ات و این گدا دست خالی جایی نمیره چون می داند که صاحب خانه خیلی خیلی کریمه و در این ماه ضیافت خدا اینگونه با مولایم علی سخن می گویم یا علی رفتم بقیع اما چه سود هر چه گشتم فاطمه آنجا نبود یا علی قبر پرستویت کجاست آن گل صد برگ خوش بویت کجاست هر چه باشد من نمک پرورده ام دل به عشق فاطمه خوش کرده ام حج من بی فاطمه بی حاصل است فاطمه حلال صدها مشکل است من طواف سنگ کردم دل کجاست راه پیمودم پس منزل کجاست کعبه بی فاطمه مشت گل است قبر زهرا ،کعبه اهل دل است
و در آخر گویم خدایا خیلی ممنونتم و خیلی دوستت دارم خدا...............
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|