دوشنبه 88 تیر 8 , ساعت 10:44 صبح
سلام امروز که دارم این مطلب می نویسم می تونم بگم که چند روزه دیگه سه سالی رو که توی این دانشگاه بودمو تموم می کنم ، کی فکرشو می کرد که انقدر زود بگذره کی فکرشو میکرد که یه روزی بیادکه از روزایی که هیچ کس و تو این شهر و دانشگاه نمیشناختم به عنوان خاطره یاد کنم واقعا کار خدا عجیبه ، عجیبه عجیب! اما می دونید که چی برام جالبه که بعد سه سال حالا میشینمو حتی از بعضی خاطره های تلخ اون روزا هم به شیرینی یاد می کنم از اون روزایی که توی این شهر غریب بودم، واقعا کار خدا رو میبینید ، و امروز توی وجودم یه حس غریب هست که بهم نبرو میده تا سر پا بمونم هنوز اون تنهایی و که توی روزای اول داشتم و تنها کسی رو که آشنا دیدم خدا بود رو فراموش نکردم همون روز ازش خواستم کمکم کنه و کرد و حال اون کسی که هیچ کس نمیشناختش چه تغییری کرده... وحال سفری در پیش دارم سفری به دیاره...

نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|