چهارشنبه 88 اردیبهشت 16 , ساعت 10:38 صبح
سنگها بر سوگ تو ندبه میخوانند؛ در غروبی که شاخهات را شکسته بودند. امشب، جای پای دوست، در خانه خالی است و ترنم مهربانی، بیحدیث حضور او، خاموش است. ... علی، شبانه یاسرا بدرود می گوید! شبانه، داغ دلش را به چاه میگوید؛ اگرچه فردا صبح، از سمت خانه همسایه بوی نان آید. دوباره بغض حسن با حسین میگیرد. و جای خالیِ مادر به خانه میپیچد. کجاست فاطمه امشب؟ کجاست بانوی نور؟
ای دل مددی که بی امان گریه کنیم چون ابر بهار و آسمان گریه کنیم امروز که روز رفتن فاطمه است با مهدی صاحب الزمان گریه کنیم یا فاطمه بگذار که با این همه غم از بحر شهادت شما گریه کنیم ساقی امشب آتشی دارد دلم شعله شعله اشک می بارد دلم عشقم امشب باجنون آمیخته اشک های من به خون آمیخته همچو موج آتشم سردرگمم نیستم گرچه میان مردمم خودنمیدانم کجایم کیستم ؟ هستی ام رفته زدستم نیستم من چه می گویم بهارم گم شده زیردست و پا قرارم گم شده ای دریغا عمق زخمم فاش نیست شرح دردم کار کند وکاش نیست از لب و دست هزاران چنگ و نی آید آیا سوز دل ابراز نی شعر هم هر دم نوایی می زند گاه گاهی دست وپایی می زند سیلی طوفان و ساحل دیده ای ؟ ماهی افتاده در گِل دیده ای ؟ دیده ای پرهای درهم ریخته ؟ با سپیدی سرخ را آمیخته سرو را گاه نشستن دیده ای؟ شاخه را وقت شکستن دیده ای ؟ سینه ام آتشفشانی میکند شعر اما بی زبانی میکند
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|