دوشنبه 88 اردیبهشت 7 , ساعت 4:35 عصر
اومدم بنویسم اما نمیدونم چی بگم ولی فقط میدونم یه چیزی باید بنویسم تا دلم یکم آروم بشه البته شاید هم نشه ولی خودمو به در و دیوار میزنم تا یکم قرار بگیرم.شاید داره حسودیم میشه به شهیدهایی که چند روز پیش مهر قبولیشون را گرفتند .میگن نزدیکای کاظمین شهید شدن اما کربلا رفتند و ..... کربلا برای دیدنت چشم انتظارم همه لحظه لحظه هارو می شمارم به خدا خسته شدم . بسه جدایی کی میشه سر روی شش گوشه ات بزارم.... میدونید برای کسی که کربلا نرفته چه چیزی آتش هجران را شعله ور میکنه اینکه بهش بگن خواب دیدیم که رفتی کربلا. سخته اما خیلی حس خوبیه.اما هنوز پا گذاشتن روی خاک کربلا.....نشد اما هر بار بعدش یه برنامه برای ائمه داشتیم .حالا هم باز....ای دل من خواب نباشی...داریم میریم کربلا.شاید توی عراق نباشی اما همه میگن داری میری کربلا....از قافله جا نمونی .دل بزن به دریا تک و تنها نمونی...یا زینب (س) داریم میایم کربلا.... کاش همین روزها یکی از بچه ها زنگ می زد : آماده شو میریم ! گفتم : کجا ؟ گفت همونجا که دل هممون هواشو کرده و میگفتم میریم ولی دعا کنید بمیریم و برگردیم !! آخه تا نمیریم زنده نمیشیم! کربلا....شهادت در آنجا یه روئیای نا تمومه
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|