شنبه 87 بهمن 5 , ساعت 12:37 عصر
سلام امروز دارم در حالی می نویسم که برحسب ظاهر خیلی تنهام، یه روزی یه نفری بهم گفت که احساس می کنم خدا جوابمو نمیده ، احساس میکنم امام زمان منو نمی بینه ،اون روز من براش نوشتم خدا جوابتو میده اما تویی که نمی شنوی حالا منم امروز می خوام بنویسم ای...، با تو ام ، آره با تو حامیدر خدا جوابتو میده نه جواب تو رو بلکه جواب همرو ،اگر ما نمیشنویم تقصیر خودمونه شایدم صبر نداریم حالا اینارو برا چی گفتم شاید چون حرفی نداشتم شایدم تنهایی وبیکاری زده به سرم، اما بذارید شما که این همه تو این وبلاگ دردودل کردید یه بارم من دردودل کنم ، بگم خدا من که می دونم با همه ی بی معرفتیم فراموشم نمی کنی اما خدا می دونی دلم داره می ترکه ، تو همه چیزمو می دونی ، چی می خوام چی نمی خوام خدا... دلم برا جمکران تنگ شده دلم برا کربلا پر می زنه دلم می خواد صورت بذارم رو خاک های بقیع دلم نجف و سامرا و کاظمین می خواد دلم ازت یه چیز دیگه هم می خواد که میدونی حالا میگی صبر کنم صبر می کنم اما اما ... نه نه باشه صبر می کنم
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|