شنبه 87 آذر 30 , ساعت 2:29 عصر
امروز نمی دونم چی بگم آخه فکر میکردم دیگه اینبار دستمو وصل میکنم به دست آقا و از این تاریکی که خودم برا خودم درست کردم میرم بیرون اما بازم غفلت کردمو دستم و رها کردم نمی دونم ... خدا چه کنم دیگه روم نمیشه سرم و بال بگیرم اخه خدا بنده ی بی معرفت و نامردی مثل من حق داره تو رو صدا بزنه ، خد...ا اما این روزا یه کم که دقت کنیم داره یه صدایی میاد صدای یه کاروان یه کاروان عزیز اما غریب ... گوش کنید تو این کاروان یه خانم باعظمت وصبوری هست که الآن ... که الآن اطرافشو برادرا و برادر زاده ها گرفتند اما ... اما ...
یه روزی دیگه نه برادری و نه برادر زاده ای و نه ...نگاه کن اون بالا یه چیزی می درخشه اون ... اون... سری به نیزه بلند است در برابر زینب خدا کند که نباشد سر برادر زینب
بگذریم اما، اما ، نه یه صدای دیگه ای داره می یاد ، این صدا ، صدای کیست چرا قلب هر کی که این صدا رو می شنوه رو می لرزونه ، این چه کسی که میگوید: حسین...حسین ...غریب مادر حسین... یازهرا ...آری صدای فاطمه است اوست که این روز صورتش و دلش گریان است ... یا زهرا
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|