یکشنبه 87 آبان 26 , ساعت 11:15 صبح
پلکی مزن که چشم ترت درد می کند پر وا مکن که بال پرت درد می کند می دانم اینکه بعد تماشای اکبرت زخمی که بود بر جگرت درد می کند با من بگو که داغ برادر چه کار کرد آیا هنوز هم کمرت درد می کند مانند چوب خواهش بوسه نمی کنم آخر لبان خشک و ترت درد می کند لبهای تو کبود تر از روی مادر است یعنی که سینه پدرت درد میکند می خواستم که تنگ در آغوش گیرمت یادم نبود زخم سرت درد می کند کمتر به اسب نیز سوار و پیاده شو از این حجمه های سنگ سرت درد می کند
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|