شنبه 87 آبان 18 , ساعت 1:53 عصر
اون روز دلم پر بود از درد ، درد گناه ، گناهی که گریبانم را می فشرد ، دیگر دستانم خالی بود، یک امید داشتم آن هم امید به خدایی که هیچ وقت آبرویم را نریخت . رفتم داخل آن فضا ، فضایی که هر کس بهر امیدی آمده بود با بیچارگی دستانم را بالا بردم گفتم خدایا میدونم بد بودم می دونم بیمعرفت بودم اما خدا سرمایه ام، دار و ندارم همانست که از چشمانم فرو میریزد خدایا من هیچ ندارم تنها اینو میخوام که امشب گریه کنم ،گریه.... چه شبی بود چه شد ، خدایا کمکم کن که دوبار شرمنده نشم
یا رب ( الهی من لی غیرک)
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|