دوشنبه 89 بهمن 4 , ساعت 9:23 صبح
امواج خسته ی دریای یک نبرد حالا نشست کرده به حال و هوای سرد مدی که با هزار ماه نشد جزری کشیده سرخ،با نگاه سرخ درد با حجم یک تناقض و ابرام می ستود موجی به ساحل دریا لباس طرد افتاده از رمق حماسه ی احساس ها ولی احساس نام مرا آیا صدا نکرد؟ دریا دروغ بود و دروغ بود نغمه ها؟ آیا فقط به هیاهوی غبار و گرد؟ انگار با کف امواج می رود قلب من و صدف و انوار سرخ و زرد (از طرف دوستم ....)
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|