سه شنبه 89 خرداد 4 , ساعت 10:36 صبح
سلام.توی یکی از نظرات شعری نوشته شده بود که خواسته شده بود بزارم صفحه اصلی وبلاگ. .ترانه ای فقط برای خدا. همین شب پیش بود که در خوابم تو آمدی و گفتی:گرفتارم! تبسم شیرینت ای خدای عزیز به من نهیب زد که بیدارم همین شب پیش بود که آمدی چون نور برای اینکه از شب سیاه دست بردارم تو لبخند میزدی به زیبایی جوانه زد مهر تو به افکارم خدا!....آهای خدا که آرام میگفتی برای من ترانه،ای خدای خندانم! چه خوب بود همان وقت زل زدنت به صفحه ی بی قرار و خیس چشمانم چه خوب بود که به فرشتگان گفتی: ببین چه بی قرار شده اشک انسانم!! و باز با تبسم تو خواب روشن شد... که من قداست نور را خوب میدانم... تو آمدی و بعد هم گفتی: بیایم و کابوسهات را بترسانم؟ بیایم و تا عرش تو راببرم؟ تو را غریبانه ،تو را دوست می دارم... و بعد با لهجه اشکها گفتی: اگر بخواهی اصلا دلت را خودم نگه دارم؟ باشد اگر از زمانه دلت پر است از کار،کل زمانه را بیاندازم؟.... اگر بخواهی همین روزها دیگر.......... تو را از این زمین سیاه بردارم.... اگر بخواهی میایم کنار خودم برای تو آدم تنها خانه میسازم....... و گفتی و گفتی که باز.....خوابم برد..... چرا چرا خدایا........چرا؟....... .......نمیدانم.................... نازلی و یک عذر خواهی از طرف دریا به خوانندگان وبلاگ چون مدتیه با این کامپیوتر نه میتونم عکس بزارم نه رنگ نوشته هام را تغییر بدهم.
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|