پنج شنبه 89 فروردین 19 , ساعت 9:19 عصر
به نام رب العالمین انگار فراموش کرده ام که چگونه سخن دل باز گوکنم اما دلی آکنده از درد روزی باز سخن را شروع خواهد کرد ولی امروز و یا این روزها درد دلها چیزی فراتر از حرف های ماست. آخر دل چیزی را احساس می کند که درک کردنش برای آدمی خیلی سخت است آری دوباره یک درد، آن هم دردی که تحملش سینه آسمان را می شکافد و پای مردی را می لرزاند، پای مردی که قدمهایش رعشه بر اندام عالم می اندازد، مردی که محبت و خشم هر دو در جلوی او کم آورده اند، اما چیزی نماده تا خبری کمر او را خم کند و پایش را بلرزاند... چه خبر است؟ این روزها و اینبار، در مدینه چه خبر است...؟ این مرد کیست که همسری اشک های مظلومانه اش را برای شفای خود جمع می کند ... او کیست...؟ آری او همسر ناموس خداست اما این روزها آغوش او مهد اشک های فرزندانش می باشد، اما او کجا بگرید؟ او به کجا روی آورد و ناله اش را به کجا برد تا جز خدا کسی نشنود ، آخر عشقش و تمام هستی اش در میان بستر با پهلویی شکسته خوابیده است او چگونه بگوید این درد دل را و به که بگوید...؟ ای آسمان تو نیز نفهمیدی درد ابوتراب را، درد نوازشگر یتیمان را... تو نفهمیدی که با رفتن زهرا، علی باز یتیم می شود... آخر او چه گوید به پیامبرش و به برادرش... او چگونه گوید به رسول خدا که به امانتش در کوچه ها سیلی زدند و در میان در و دیوار پهلویش را شکستند و محسنش را کشتند،و چگونه گوید که در میان کوچه با غلاف شمشیر دست ناموسش را شکستند ... آری او تنها از زهرا یک خواهش دارد و آن اینست سو سو می زنی ای شمع محفل من همچون سینه تو میسوزد دل من تا که زانوی خود ز غمت در بغل بگیرم زهرا لب بگشا تو دعا کن که من بمیرم
![](http://static.scribd.com/profiles/images/gv1v7c6vpoxmy-full.jpg)
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|