پنج شنبه 89 فروردین 19 , ساعت 2:1 عصر
در حقیقت مالک اصلی خداست چند روزی این امانت دست ماست گریه ها امانم را بریده اند. می خواهم حرف بزنم. دلم آنقدر گرفته است، که می خواهم به اندازه هزار قرن گریه کنم. حس می کنم جایی از قلبم سوراخ شده است.خسته از تو نیستم . خسته از هیچ کسی نیستم. خسته از دوستی ها و دشمنی ها نیستم. خسته از این همه دوری هستم. فاصله آدمها نسبت بهم آنقدر زیاد شده است، که گویی کسی، کسی را درک نمی کند . یا باید مثل همه باشی ، یا اگر مثل کسی نباشی.... دلم گرفته است. از خودم. از خودم، که می ترسم مثل دیگران باشم. هوای درونم دلتنگ است . دلتنگ. آنچنان دلتنگم که می خوام فقط سکوت کنم سکوت .سکوت. سکوت گاهی وقتها سکوت همه چیز است. گفته ها سیاهی دفترند. سکوت شرح دلتنگی های من است .نمی دانم اما شاید دنیا را بهانه ای قرار دادم برای دلتنگی هایم از دوری، اما از این سکوت دلتنگم.دلتنگ جایی که سکوت شکسته مرا بفهمد.جایی که آشناست شاید از همه جا آشنا تر و به قول شهید آوینی:(من از یک راه طی شده، با شما حرف میزنم.زندگی مرا به راهی کشانده است که عمیقا بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمیشود.سعی کردم که خودم رااز میان بردارم تا هر چه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام.) می خواهم هر چه و هر کجا هست خدا باشد.می خواهم تنها یک جا باشم اما با تمام وجود آنجا باشم آری جایی که تنها خدا در آن خانه دارد شاید در دل شکسته خودم. پروردگارا! خواسته ام در این جایگاه ،یعنی جایگاه بنده فقیر، این است که: گناهان گذشتهام را بیامرزى، و در باقیمانده عمرم مرا از گناه بازدارى، خدایا میدانم که از همه انسان ها بدترم و بیشتر گناه کردم اما به جز خانه تو ملجاءی برای من نیست پس به سوی تو روی آورده ام .بنده ای که شاید از نظر همگان بد است به نظر دیگران خیلی ساده هست نمیدانم شاید به نظر دیگران بدبین است اما جز خدا کسی را ندارد؛ جز قلب شکسته اش خانه ای ندارد و نمی خواهد داشته باشد.و جز خدا کسی را دیگر دوست ندارد.هر چند بدم اما به خوبی خود مرا ببخش.خدایم که جز تو کسی را ندارم هرچند بنده ی گنهکاری هستم اما پناهگاهم خانه ی توست که درب هایش به روی همگان گشوده است.
تا لحظه ظهور شما گریه می کنم در رو به روی آیـنـه ها گریه می کنم یک روز در غریبی تان ذوب می شوم یعنی تمـام داغ تـو را گریه می کنم یک جمعه از شروع سحر با نبود تو یک ریز تا نماز عشاء گریه می کنم رنگ تمام زندگیم جور دیگری است در سایـه نگـاه تـو تـا گریه می کنم هر چند کـم، شبیـه تـو در گوشه دلم من هم برای کرب و بلا گریه می کنم دارد غـروب می شود امـا، نـیـــامدی یا می کنی طلوع، و یا گریه می کنم این جمعه هم نیامدی و قول می دهم تـا جـمـعه ظـهـور شمـا گریـه می کنم
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|