چهارشنبه 88 بهمن 7 , ساعت 3:7 عصر
به نام او که دوستش داریم و او که بیش ازما دوستمان دارد روزهایی که گذشت روزهایی بود که شایدقلبم شکست اما نه از کسی فقط از خودم واز خودم اما امروز می خوام سخن از روزی بگویم که شاید چند صبح و چند شب دیگه بیشتر نمانده تا به آن برسیم آری روزی که یک عاشق بعد از چهل شب دوباره به معشوقش میرسد سخن از روزی که خواهری به برادر میرسد ، خواهر و برادری که عاشق یکدیگرند ، خواهری که رسالت برادر را ادامه داده، خانواده را به مقصد رسانده و پرده از چهره زشت ظالم برداشته است
حال این خواهر بعد از چهل روز به برادر رسیده است چه حرف هایی که این خواهر با برادر دارد و چه روزهایی را که این خواهر به شب رسانده تا به برادر برسد... آری این خواهر که انقدر در این روزهای اندک پیر وخسته شده است زینب است او آمده تا اینبار بجای رگهای بریده بوسه بر قبر برادر زند از او بخواهد که برادر او را نیز ببرد که دیگر تاب دوری ندارد او خسته است دلش تنگ مادر است ، او امروز تمام امانت های مادر را به صاحبانش رسانده است حتی آن پیراهن کهنه را بر تن حسینش کرده و امروز دوست دارد تا سرش را روی زانوان مادر قرار دهد... آری اربعین در راه است این هم زینب است در راه کربلا...
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|