یکشنبه 88 دی 13 , ساعت 2:24 عصر
به نام الله امروز می نویسم با تمام قلبی که گرفته است از این دنیا ، از مردمانش و حتی از خودم روزها بود که این دل اینگونه نشده بود اما امروز دلم تنگ است و این دل صاحبش را صدا می زند... این روزها، قلبی آکنده از غم نظاره گر تاریخ است، تاریخی که بر روی نیزه هایش سرهایی دیده می شود... این روزها دختری در بیابان گم میشود ، صورتش کبود از سیلی دشمنان و دلش پر خون از دوری پدر این روزها دختری در گوشه خرابه به وصال پدر می رسد و در آغوش پدر ، نه... ،در حالی که پدر در آغوش اوست بر زمین خرابه می آرامد... چه دختری ، او که زاده کرامت است خود نیز کریم است و حال با قلبی گرفته از غم صدایش میزنم، ای بنت الحسین، ای شبه فاطمه مرا دریاب
و هنوز قلبهایمان گرفته از درد است دردی که تنها درمانش اوست آری اوست ... و حال باز اینگونه صدا می کنم خدایی را که از رگ گردن به ما نزدیک تر است که الهی و ربی من لی غیرک
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|