سه شنبه 88 آذر 3 , ساعت 7:35 عصر
به نام خداوند مهربان به نام خدایی که همیشه بود و من بعضی وقت ها ندیدمش خدایی که همیشه برام خدایی می کرد با نام ها یی چون بخشندگیش .مهربانیش .ستار العیوب بودنش.غفار الذنوب بودنش با کرامتش و بودن همیشگیش در کنارم ولی از بندگی من خبری نبود خدایا چقدر دلم تنگ شده دلم برات چقدر تنگ شده برای خوب بودن برای مومن بودن برای سجده به درگاهت با خلوص نیت و چشمان پر اشک برای تلاوت قرآنت با صوت ناموزون من خدایا دلم برات تنگ شده
سلام امروز اومده بودم تا به یه گروهی برای کارهای روز عرفه کمک کنم اما نمی دونم چرا دوباره نا خود آگاه دلم گرفت و گریه کرد.اما... نه...میدونم چشه.دوباره هوایی شده .یاد خاطرات سال قبل و شب قبل از روز عرفه و عید قربان و نمی دونم چقدر داره دووم میاره اما اگر دست خودش بود داد میزد .شاید من دارم جلوی داده دلم را می گیرم.حسرت یه شب مونده به دلم .حسرت یه نگاه دوباره.حسرت یک خاطره. امروز دلم گرفت و گریه کرد. ای بابا به دوستت قول دادی کمکش کنی حالا اومده درد دل خودت را می گی.اما بزار حرف آخر را هم بزنم و برم. آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه فغان فریاد فریاد بی کسی فریاد تنهایی ولی خدایا صبر تا کی؟ خدایا می ترسم با تک تک سلول ها بدنم می ترسم خدا یا من هیچی ندارم نه ایمان قوی که محفوظ از این فتنه های آخر زمان باشد نه آن صبری که من را به آرامش برساند خدایا التماس می کنم زار می زنم ضجه می زنم به درگاهت دعا می کنم و تو آن خدا یی هستی که گفتی ادعونی استجب لکم اللهم عجل لولیک الفرج خدایا امضا کن نامه ظهور مولایم خدایا حفظم کن از شر همه بدی ها خدیا اولین و آخرین امیدم اولین و آخرین پناهم تویی یا علی تا مهدی
خوشا تنهایی و شب های تارم که با یاد تو اشک از دیده بارم تو می دانی که در سوز و گدازم شها مگذار اندر انتظارم
نوشته شده توسط گمنام | نظرات دیگران [ نظر]
|