شنبه 88 آبان 2 , ساعت 5:29 عصر
سلام.امروز که اومدم نمی خواستم چیزی بنویسم اما خودش کلمات را روی صفحه کامپیوتر می نشاند.روز پنج شنبه ای که گذشت ؛دعای کمیلی که رفته بودم باعث شد بغض یک ماهه ای که به گلوم فشار می آورد و داشت خفه ام می کرد بترکه.همیشه وقتی شعر مورد علاقه ام را که هر جا درمونده میشم با خودم زمزمه می کنم به زبان می آوردم ناخودآگاه گریه ام می یومد و آروم می شدم. اما یک ماهی بود که هر کاری می کردم بغضم نمی ترکید.دیگه واقعا داشت خفه ام می کرد. اما این هفته که رفتم دعای کمیل مداح همون دو تا شعری را خوند که زمزمه اش مثل همیشه اشک از چشمام جاری می کرد اما این یک ماه دوام آورده بود.با اولین بیتی که شروع کرد به خوندن انگار دلم بهونه گریه کردن را پیدا کرده بود. خدایا عاشقات را با غم عشق آشنا کن ز غم های دگر جز غم عشق خود رها کن تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن.
تا رسید به ابا صالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش.آخ اینجا بود که دیگه داشت قلبم از جا کنده می شد.اما دلم هنوز آروم نشده.امروز صبح دوباره بعد از یک سال برای خدا نامه نوشتم.آخرین نامه ای را که نوشتم سال قبل حدودا یک ماهه دیگه بود.اونقدر نامه ننوشته بودم برای خدا که دیگه یادم رفته بود چه جوری باید شروع کنم و کجا باید تمام کنم.نمی دونم اما تا ماه دی داره خیلی عذاب آور برام تموم میشه. همش منتظر اومدن روز عرفه ام.آخه یاد آور خیلی خاطره هاست. اما همین یادآوری هم عذابم میده .آخه می ترسم. میترسم روز عرفه بیاد اما یه اتفاق نصیبم نشه. فکر کنم زیادی حرف زدم.اما کسی نیامده جز او سر قرار خودش نشست ،غرق تماشای آبشار خودش چه انتظار عجیبی است این که شب تا صبح کسی قنوت بگیرد به انتظار خودش
اللهم عجل لولیک الفرج اللهم ارزقنی شهادت فی سبیلک
نوشته شده توسط گمنام | نظرات دیگران [ نظر]
|