سلام.امروز اومده بودم يه كار ديگه انجام بدم اما مثل اينكه بايد حرف هام را اينجا بگم .آخه مدتيه دلم خيلي گرفته .حتي از كارهاي خودم.از اينكه بعضي وقت ها حتي تنها هم نميشدم تا يه دل سير تنهايي با خدام گريه كنم.دلم تنگ شده براي بلند بلند گريه كردن هام. حتي نصفه شبم گريه هام بايد آروم و ساكت باشه.هميشه اين بغض فرو خورده .واي از دست اين دل كه با من اين جوري تا ميكنه.دل من گرفته زين جا ز غبار اين بيابان كه در آن اسير هستم.آروم و قرار ندارم مثل ابر نوبهارم
سرم و يه روز رو خاك سرخ كربلا ميزارم
ميسوزم دوباره از غم چيكه چيكه چيكه نم نم
با تو جون ميگيرم ارباب لحظه لحظه لحظه هر دم
من ترانه ي غمم مثل شيشه ميشكنم
حالا كه دوسم داري نذر تو جون و تنم
هميشه ميگفتم كربلا مي خوام اما يه مدتي كه دلم براي يه عزيزي خيلي تنگ شده اونقدر كه فقط الان مي خوام برم پيشش هموني كه هميشه باهامه.ميدونم كه وقتش نزديكه ان شاء الله