به نام خداي زيباييها
دلم براي تابستان تنگ شده.....بله راستش کلي دلم تنگ شده
امتحانات ميانترم پايان گرفت....داداش کوچولوم زنگ زده بود ميگفت کي ميايي؟
من ديگه از لحن خشک امتحان دست برداشتم و گفتم:
خيلي زود.....
دلم براي اين که داداش کوچولوم مثه بچه گربه بيايد و سرش را روي زانويم بگذارد تا من نازش کنم و برايش قصه بگويم تنگ شده !
تابستان است ديگر!
با هم ميرويم توي حياط فوتبالبازي ميکنيم،و او همه اش داد و فرياد راه مياندازد،توپ ميچرخد و با تكنيك هاي كودكانه پايش گل ميشود.و جيغ ميزند: تو كه نميدوني فوتبال چيه چرا بازي ميكني،من رقيب قدرتي ميخوام!
تازه اين اولش هست!اختراعات عجيب و غريب ،دوچرخه سواري،
و بهتر از همه.....دعوا!!!
حال و هواي آلوچه و بستني و آب خنك.....
فكر كنم امتحاناتش خيلي زودتر از من تمام شود.....ولي خودم را بهش ميرسانم.
تابستان است ديگر......