به نام خداي صبور
درست سر اين كوچه از زماني كه آمده ايم همه اش مي ايستم...
مي آيد ....
درست زماني كه هميشه هستم.
من ميفهمم
آخر او يك عطري دارد كه مثل سرو سبزي هست
گاهي من خسته ميشوم،كه پس كجايي......
او كه زودتر از خيلي از من ها به اين كوچه آمده
هيچوقت خسته نشده....ولي دلش خيلي تنگ ميشود.
حتي براي آنها كه نميخواهند بيايند و كمي منتظر باشند
دوستش دارم.......
به خدا دوستش دارم.....
همانطور كه هواي مرا دارد
يك گل ياس از روي شاخه ي درخت لبريز شده روي ديوار افتاده بود،
من آن گل معطر را برايش نگه داشتم روي يك كاغذ شعر....
كه اولش اين بود:
تقديم به آن امام مهربان غايب از نظر......