• وبلاگ : از كربلا چه خبر!؟
  • يادداشت : فرار از گناه
  • نظرات : 6 خصوصي ، 14 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مجنون کربلا 
    سلام رفقا/غرض ازمزاحمت ازخودم وشما دوستان يه خواهش عاجزانه دارم:بياييدبه خاطردل امام زمان گناه نکنيم دعابکنبم./انشاالله ارباب تشريف بيارن وانتقام سيلي مادرمان زهرا را بگيرن/@بردشمن مرتضي علي لعنت@
    پاسخ

    ن شاللها

    سلام

    شمارا به خدا مرا دعا كنيد اسير افكار بسيار بد و زيادي شده ام كه مرا به هرجا كه ميخواهند هدايت ميكنند نمي دانم شايد از ضعف ايمان باشه و يا.....

    فقط دعا كنيد منتظر نور اجابتم از همين حالا.........

    پاسخ

    شما نيز ما را دعا بكنيد كه ما نيز در دام نيفتيم...
    + تابستانه 

    به نام حضرت مهرباني

    خوابگاه دنياي عجيبيست

    من اينطور هنوز با اين همه زمان تصور ميکنم

    صبح بود از کنار و حاشيه هاي تخت دست درختي در هم تنيده با برگهاي نارنجي و سرخ و طلايي پيدا بود

    و لکه هاي نور خورشيد آرام روي پلکم ميپاشيد،از ميان برگهاي رنگارنگ...

    و چند گلبرگ از زير گردنم سر خورد و فرو ريخت

    صبح ها در اين اتاق از خوابگاه پيچکهاي خنک کنار ميروند و من قبل از آنکه از تخت پايين بيايم هواي خنک .و مطبوعي از روي شاخه ها به مشام ميرسد

    من بارها روي صورتم قطره هاي شبنم را احساس کرده ام ،يک قمري هم هست که ميايد کنار شاخه ي همجوار مينشيند و قبل از باز کردن پلکم همه اش ميخواند

    بعد پر ميکشد ميرود

    من اتاقي دارم که گلستان و بهار است ولي

    من به احساس مقيد هستم

    خوابگاه.....

    نكته:بي مناسبت

    پاسخ

    نمي دانم سخن سخن آشنايي است اما هر چه هست زيباست و اميدواريم ادامه يابد يا علي
    + دريا 
    سلام بر راهي سفر
    اگر مي خواي خدا را احساس كني به اين فكر كن كه اگر اين چيز هايي كه الان داري مثلا آرامش را نداشتي چه طور تشنه ي خدا بودي به اين فكر كن كه اگر خدا را نداشتي كداميك از مردم بي معرفت دنيا مي خواست باهات باشه قطعا هيچ كس پي فقط خدا.
    برات دعا ميكنم و از تو هم التماس دعاي فرج .علي يارت ويا حق
    + راهي سفر 

    سلام

    راهي سفر داره يه كم خسته ميشه احساس ميكنه ديگه نمازش اون حس و حالو نداره حس و حالي كه موقعي كه يه چيز از خدا ميخواد داره. حس و حالي كه مواقع ناراحتي دچارش ميشه احساس ميكنه نمازش رو داره ميخونه براي اينكه رفع تكليف كرده باشه. براي اينكه عذاب وجدان نداشته باشه كه چرا نمازت رو نخوندي. دلم گرفته از اين همه بيخيالي كه يه مدتيه دچارش شدم. كساني كه اين نظرو ميخونيد كمكم كنيد كه چيكار كنم از اين احساس رها بشم.

    يا علي

    پاسخ

    اي راهي سفر آدمي که در حال سفر است نبايد از اين سفر خسته بشه ميخوايد يه جوره ديگه براتون بگم ، من يه آقايي ميشناسم کهشايد هزارو چهارصد ساله که منتظره اما هيچ وقت نه خسته ميشه نه بيخيال ، ما خم اصلا فکر اون نيستيم پس به جاي بيخيالي برا اومدنش دعا کنيم که آقامون بياد بشينيم روي سجاده و صورت روي خاک بذاريم گريه کنيم و برا اومدنش دعا کنيم که آقا بيا يا علي
    + ... 

    سلام داداشي

    اولا كه من معذرت ميخواهم از اين اشتباه يا به قول شما بچگي كه كردم چون زبان نوشتن تو اون نوشته يه طوري بود كه انگار نويسنده داشت شرح حال خود را مينوشت. اگه ميخوايين ديگه كسي دچار اشتباه من نشه بايد قبلش يه توضيح بدين كه اين برگرفته از جاييه و شرح حال نويسنده نيست. خداحافظ داداشي در ضمن من قصد فحش دادن نداشتم كه بخواد فحش بچه صلوات باشه.

    پاسخ

    باسلام ، خدا را شاکريم که شما از اين اشتباه در آمديد البته انسان جايز الخطا است و ما هم نگفتيد شما قصد فحش دادن را داشتيد و فقط اين را گفتم که بدانيد ما اصلا از شما ناراحت نيستيم و چيزي به دل نگرفتيم يا علي
    + باران 

    تـا لحظـه ظهـور شما گريه مي کنم

    در رو به روي آيـنـه ها گريه مي کنم

    يک روز در غريبي تان ذوب مي شوم

    يعني تمـام داغ تـو را گريه مي کنم

    يک جمعه از شروع سحر با نبود تو

    يک ريز تا نماز عشاء گريه مي کنم

    رنگ تمام زندگيم جور ديگري است

    در سايـه نگـاه تـو تـا گريه مي کنم

    هر چند کـم، شبيـه تـو در گوشه دلم

    من هم براي کرب و بلا گريه مي کنم

    دارد غـروب مي شود امـا، نـيـــامدي

    يا مي کني طلوع، و يا گريه مي کنم

    اين جمعه هم نيامدي و قول مي دهم

    تـا جـمـعه ظـهـور شمـا گريـه مي کنم.
    سلام
    بازم ميگم آواي آشنايي كه انتخاب كرديد خيلي به دلم نشست. متشكر.
    يا حق
    پاسخ

    کي خواهد آود آن موعودي که ما منتظر اوييم اي يوسف زهرا بيا يا علي
    + باران 

    سلام

    خداوند همواره با همه سخن ميگويد ،نکته اين نيست که خدا با چه کسي سخن ميگويد ،نکته اين است که چه کسي گوش ميدهد؟

    امروز دعام اينه که امام علي به حق خانمش فاطمه زهرا به ما کمک کند.

    به فرقش کي اثر ميکرد شمشير گمانم ابن ملجم يا علي گفت

    راستي آواي آشنايي كه براي وبلاگتون انتخاب كرديد خيلي زيبا است.

    علي يارتون. يا حق

    پاسخ

    کم کم نزديک ميشويم...
    + ...ة 

    سلام داداشي

    از موضع گيريتون اينطور برميآد که شما فکر کردين من قصد توهين به شما روداشتم در صورتي که اينطور نيست من فقط نوشتم که داداشي خوشحالم که تونستي از دام اون روز شيطان فرار کني. خيلي با قرار گرفتن توي همچين موقعيتي به کناه مي افتن اما شما تونستي دامن خودت رو از آلودگي نگه داري نه به گناه بيفتي. خداحافظ داداشي

    پاسخ

    با سلام ابتدا بگم مگه هرکي هر جايي مطلبي نوشت به معني اينه که اون مطلب در مورد خودشه ،ما که اينطور نبوديم حالا شما را نمي دانم اما اون داستاني که شما خونديد رو ميتونيد در کتاب روابط پسر و دختر صفحه 88 پيدا کنيد من هم همونجا ديدمش. بعد هم ما موضع خاصي نداريم فکر هم نکرديم شما قصد توهين داشتيد البته اگر هم قصد اين کار را داشتيد ما گذاشتيم سر بچگي شما و از قديم هم گفتند فحشه بچه صلواته. يا علي مدد
    + صباح 

    ببخشيد!قبل از خداحافظي!!

    مطلب اين صفحه رو تازه خوندم

    و خيلي خنديدم!.....(البته با عرض معذرت!!)

    ولي بعدش کمتر خنديدم.....نه..جدي مطلب با معني و زيبايي بود

    و من آموختم قبل از نظر دادن براي يک متن اول بخونمش...(چون من از روي تصوير گذاشته شده روي صفحه مجذوب آن شدم و نظري هم دادم..)در مورد مرگ و وجدان و من و روح و عقل.....!!!!

    يک قسمتهاييش خيلي خنده دار بود ولي مربوط به نوع نوشتاري ميشد که از معيار هم رد شده بود....

    بطور مثال:

    (موسي فرار نكرد و حتي ايستاد و كمك دخترها كرد!)براي من كمي خنده دار بود!البته كمي خنده دار كم لطفي است.... :(و موارد ديگر...)،من كه از اينجا رفتم ولي يادم نميرود اين دم آخري چقدر خنديدم....

    به اميد آنكه روزهاي ما انسانها،روزهاي خوبي باشد

    حالا خداحافظ!!

    پاسخ

    البته بايد بگويم اولا من نويسنده نيستم ثانيا اينم يه طوريشه يا علي
    + صباح 

    بسم الله الرحمن الرحيم

    آخرين ايستگاه:

    جاده تنها يك رهگذر داشت كه بي خيال داشت در تنهايي يك غروب

    از كنار ايستگاه رد ميشد

    صباح گفت:خداحافظ

    و انتهاي داستان قبل از رهگذر نوشت.........

    صباح از از كربلا چه خبر رفت................پايان.

    پاسخ

    از طرف وبلاگ از کربلا چه خبر: يکي بود که هر روز سري به کوچه پس کوچه هاي من ميزد اما حال مي خواهد برود اما بداند که صدايش در کوچه پس کوچه هاي من باقي خواهد ماند اما باز منتظر صداي او هستم حتي با نامي ديگر يا علي
    + حر 

    هميشه ميگن جواب هر تكي يه پاتكه: پاتك شما جواب خوبي به تكي بود كه عمدي يا سهوي به شما زده شد. خداقوت (التماس دعا)

    باور كن اين چند روز بدجور به دعا نياز دارم پس يادت نره

    پاسخ

    انگار بايد بيسيم زد که نخود ها رابريزند اما هنوز هم منتظريم و صبر پيشه مي کنيم، هيچ وقت هم دوست نداشتم وقتي کسي ميگويد دعايم کنيد بگويم محتاجم به دعا پس با اينکه شرمنده خدا هستم ميگويم چشب دعا خواهم کرد يا علي
    + صباح 

    به نام خداي مهربان

    وجدان رفته بود گوشه اي دور تر نشسته بود و وانمود ميكرد بي تفاوت است

    عقل هم بالاي سر من ايستاده بود و دائم سرش غر ميزد:

    هزار دفعه گفتم كه بيماري و تب بر اثر ويروسها و باكتريهاست!نفهميدي كه!الان هم خربزه خوردي بايد پاي همه لرزش هم بشيني!!

    روح كه نزديكتر بر بالين وجود پر از تب من نشسته بود و عرقهاي صورتش را پاك ميكرد گفت: عقل!بارها گفته ام وقتي چيزي از زبان تو قابل شنيد نيست زحمت حرف زدن را نكش...من ممكن است جراحتي از مقياس مابعد الطبيعه برداشته باشد،حالا برو كنار تو را كه ميبيند حالش بد تر ميشود!

    در حالات بگو مگوي عقل و روح....من به وجدان خيره شده بود كه آن دورها نگاهش را از من ميدزديد و انگار خيالي نداشت

    ناگهان روح لرزيد....

    عقل كه اولش نفهميده بود گفت:چه مرگت شد يدفعه؟بيماريش نكنه مسري باشه؟ پاشو بيا اينطرف....

    من تنها شرايط نا مساعدش را ور انداز كرد چه بود؟لرز بود.....

    روح عقب رفته بود عقل از تكلم ايستاد،وجدان به حال آماده باش به موجودي خيره شده بود،در واقع همه بجز خود من كه تازه متوجه شخصي ديگر شده بود....

    نفس سرد و سنگيني ميامد

    من كه برگشت مرگ را ديد كه جفت چشمان سياه و غليظش درون من را كند و كاو ميكرد

    من ضعيف و نا توان مرگ را نگريست كه شولاي سياه و لغزنده اش تا

    روح و عقل ميوزيد

    وجدان كنارش نبود مرگ نميفميد ترس چيست ولي من اين احساس را از گلويش بيرون ميريخت

    و تب داشت

    و نگران بود

    وتنها بود

    نه عقل و نه روح

    كه ناگهان مرگ با همان نگاه سرد و سياه مثل يك سپاه لشكر كشيد

    و متعصب و يخ آرام عبور كرد

    و اين فقط به خاطر وجود وجدان بود كه آمده بود و من را بي خبر در آغوش گرفته بود

    وقتي احساس و انرژي از تمام وجود من به يك نفس مرگ داشت ميرفت

    او انگار كه پرنده ي زخمي و تنهايي را مداوا كند آمده بود

    عقل زبان باز كرد و گفت:اين......اين...... مثلا....كي بود؟

    روح برخاست و گريست و سرش را روي شانه ي وجدان گذاشت

    وجدان به من گفت:

    تو بسيار نا تواني

    به هوش باش،مرگ رفته....... من!.....ميشنوي؟ ولي باز....

    و همينطور كه داشت زير لب لا لايي ميگفت رد پاي مرگ را از من التيام ميداد......

    پاسخ

    مرگ واژه زيبا وهم ترسناک زيبا براي آنان که حسابشان را پاک رکرده اند وترسناک براي آنان که هنوز بدهکار خود هستند يا علي
    + سليماني 
    با سلام
    ... التماس دعا ... البته انتظار ندارم که مثل بعضيا (!) ، رياکارانه بگي محتاجيم به دعا ... اگه وقت کردي ، واسه همه دعا کن ، چون همه محتاجيم ...
    راستي ، ما رو حلال کن ، ولي نپرس واسه چي ... اون دنيا بهت ميگم واسه چي ...
    پاسخ

    آقا حلال چيه شما اگه به ما بدي کردي حقم بوده ، خوبيم کردي احتمالا اشتباهي بوده از قدي گفتن هر چه از دوست رسد نيکوست يا علي