• وبلاگ : از كربلا چه خبر!؟
  • يادداشت : يا رب
  • نظرات : 1 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + صباح 

    دريا ببخشيد اينطوري گفتم

    اگه چايي نداري اشكال نداره،شير نسكافه هم بد نيست!!!

    پاسخ

    صباح جان شما راهنمايي كن ما نسكافه هم ميديم. بازم ميگم منظورت را نفهميدم
    + صباح 

    سلام دريا

    من صباحم

    آباد شعر و قصه و نقاشي و افسوس...........گاهي رنگ

    باز هم اميد آن دارم،كه؟

    خوب ميداني اميدواري من را

    دريا؟؟؟

    تو هم كه اصلا نيستي.....

    صفحه تو گاهي اما بي قند و چايي است،بهار نارنج و عطر و رنگ سرخش را فاكتور، ميگيرم.

    ولي از اين مهمانخانه گرمت نقل مهر ميچينم.

    پاسخ

    سلام .امروز بايد واقعا بگم كه منظور حرفت را نفهميدم كاش بيشتر راهنماييم كني.از راهنمايي هاي شما براي بهتر كردن مطلب هام استقبال ميكنم
    + گل نرجس 

    بيت‏الاحزان
    «آه برخاست بر افلاک که آيينه شکست»
    قامت صبر ز دلواپسي سينه، شکست
    گويي نمي‏دانستند که او، کيست!
    گويي هرگز او را نديده بودند!
    گويي همه آنها گنگ و کور بودند!
    آيا کسي شعله‏هاي آتش را نمي‏ديد؟
    آيا کسي فرياد تازيانه را که حرمت فضا را مي‏شکست، نمي‏شنيد؟
    آيا کسي عطر بهشت را از آن خانه استشمام نمي‏کرد؟ چرا! چرا!
    امّا دست‏هاي ابوجهلي و ابولهبي، هميشه به سوزاندن و شکستن، عادت داشتند؛ خواه سوزاندن «در» باشد، خواه شکستن «حرمت»!
    آه! آن روز، کسي پرتو عصمت زهرايي عليهاالسلام را نمي‏ديد.
    نامي که تکرارش، آسمان را به گريه مي‏اندازد؛ بس که در زمين، غربت خود را با آسمان تقسيم کرد! بس که در زمين، وجود آسماني‏اش را آزردند!
    بس که در زمين، حرمت بيت‏الاحزانش را ـ دلش را ـ شکستند!
    از همان روز به دنبال غروبي غمگين اشک در پلک به خون خفته آدينه شکست!
    از همان روز، فقط هيزم دل‏ها غم شد کعبه را آتش شکّ، حرمت ديرينه شکست
    انگار نمي‏دانستند که او کيست! بانويي که جوهره خلقت، آيينه عصمت، دختر نور، مادر عشق و ترجمه عطوفت الهي بود.
    حيا، از چادر نمازش آبرو مي‏گرفت و عصمت، حکايتي از حجاب آسماني‏اش بود.
    صداقت دست‏هايش را نه‏تنها «دستاس»ها، که عرش نشينان، مي‏ستودند و خاک قدمش، کليد درهاي آسمان بود.
    آه! چاره‏اي نداشت؛ نمي‏توانست سکوت کند.
    بيت‏الاحزان بود و گريه‏هاي فاطمه عليهاالسلام ! بيت‏الاحزان بود و شکوه‏هاي غريبانه زهرا عليهاالسلام !
    بيت‏الاحزان بود و شام غريباني که در انتظار سپيده بود؛ سپيده موعود و لحظه ظهور خورشيد!
    بيت‏الاحزان بود و... آن شب، علي عليه‏السلام بود و غمي به وسعت گيتي
    غمي به وسعت اندوه زهرا عليهاالسلام
    غمي که هيچ‏گاه نتوانست پايان خويش را در دل و چهره مولا عليه‏السلام ، ببيند و سال‏هاي سال، مولا عليه‏السلام همراهش بود؛ تا آن سحرگاهِ خونين شهادت!
    آن سحرگاهي که به شهادت لبخند زد و به همجواري با حضرت زهرا عليهاالسلام چشم دوخت...
    فرياد کن بغض فرو خورده‏ات را، بقيع!

    در انتظار فرج...

    پاسخ

    سلام . نميدونم آيا ما كه دم از شيعه بودن ميزنيم و ميگوييم آنها نميدانند حضرت زهرا كه بود و خانه اش كجا بود خودمان مي دانيم كه حضرت زهرا كيست.كاش بقيع تنها مهر خموشي نداشت .مدت هاست كه دنيا مهر خموشي محل زندگي دردانه عالم مهدي را به دوش ميكشد كي خواهد رسيد صداي بيداري دنيا
    + صباح 

    براي دريا

    سلام درياي پر غوغا

    چه طوفانيست اعماق قلب تو

    براي آن مهتر،كه ميگويند مي آيد

    و ميخواند برايت قصه ي خورشيد

    براي من قصه مهتاب

    براي ديگران هم نور ميخواند به هر معنا....

    كجايي تو؟ دريا ....نيستي؟

    پيام من براي تو كلامي از خداوند است

    پيامي كه ميگويد:زمين از آن مهربانانان ميشود آخر

    به اين ترتيب واين عنوان

    سلامي پر ز شهدي شاد،از بنده اي خرم ولي غمدار،از دوري خورشيد پشت ابر

    تقديم آن امام مهربانان باد صباح

    (اميدوارم از اين شعر خوشت آمده باشد ،به اميد روزهايي خوش)

    پاسخ

    سلام .آخه ماييم و سايه پر مهر و محبت خدا .دريا بعضي وقت ها دوست داره قطره باراني باشد كه از گونه هاي صورتش ميريزد.يا كاش دستي بود كه اشك هاي مهدي فاطمه را پاك ميكرد كاش آسمانيش كند مهدي.يا كه در درياي دل وجودش پنهانم كند مهدي