به نام خدايي كه پروردگاري جز او نيست
اين انتظار و چشمهاي خيسش.....
اين بيقراري براي ظهور،آن هم نه به خاطر رخودش در پس پرده غيبت....
همه اش به خاطر خود مردم بود،كه از بس فراموشكارند و هم رفيق نيمه راه،و هم پر توقع....و فقط نشسته اند و همه اش ميگويند بيا ،بيا،
بيا،....
مگر نميخواهد بيايد،دلش تا آسمان پر مي كشد ولي رسم زمانه ما اين است كه همه به خواب بروند و او نگران همه باشد
صبح هاي جمعه تنهايي دعاي ندبه بخواند،تنهايي زيارت برود تنهايي دعا كند....آخر چقدر تنها........
تنهاي تنهاي تنها........
و در اين اثنا مردمي مشغول كار و زند گي اند،عده اي قيد كار و زندگي را هم مي زنند،عد ه اي زير سيلا بهاي ظلم مد فون و گمنامند ..
و تنا ترين مرد تا صبح به سجده رفته،امن يجيب...ميخواند و گريه ميكند ...
خداوند اذن ميدهد.......