• وبلاگ : از كربلا چه خبر!؟
  • يادداشت : كلاس عاشقي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + گل نرجس 

    به نا حضرت حق

    قاصدك همچنان مي رفت

    شب چادر سياه خود را بر چهره آسمان افكند

    جاده ها ساكت و آرامبه خواب رفتند

    آسمان شروع به غرش كرد گويا از سكوت جاده ها دلگير است

    باد بازوان خود را محكم به درختان مي زد و گيسوان بيد را در هم مي بافت

    قاصدك همچنان مي رفت

    جاده ها ساكت و آرام

    شب بار سفر را بسته ، چادر سياه خود را جمع كرده

    صبح چشمان آهوين خود را نم نمك باز مي كند

    ناگهان خورشيد شروع به تابيدن كرد و چهره زيباي خود را به رخ ماه مي كشيد

    مغرورانه و با ناز و كرشمه قد مي كشيد

    قاصدك همچنان مي رفت

    ابر چشمان خود را كمي به هم زد و خواب را از آنها زدود

    حرير ابريشميش را آرام آرام بر چهره ي خورشيد انداخت

    مثل اينكه ابر غمگين است شروع به باريدن كرد

    و اما آن قاصدك تنها در باران ...

    ناگهان شقايقي دستان با محبت خود را چتري براي قاصدك كرد قاصدك ديگر تنها نبود...

    شقايق با او بود ...

    شقايق!...

    آقا جان زير باران حوادث شقايقم باش!...

    در انتظار فرج...

    پاسخ

    دستان شقايق آنقدر آرام و لطيف بالي سر قاصدک قرار دارد که عمريست قاصدک خود نيز غافل از شقايق است يا علي