• وبلاگ : از كربلا چه خبر!؟
  • يادداشت : كلاس عاشقي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + صباح 
    به نام حضرت دوست

    چقدر بد است که ايدئولوژي انسان دستخوش تغيير شود
    آنوئقت است که آدم همه اش خودش را محکوم ميکند به ندانم کاري،به شکست به هر فکر منفي و مخرب
    مخصوصا اگر اين ايده را خيلي دوست بدارد و دل کندن کار ساده اي نباشد
    چقدر گناه دارد چنين آدمي وقتي اينقدر تنهاست
    و فقط خودش مي ماند و يک سيل اندوه
    و يک تفکر خالص که همه ميگويند باورش ندارند
    شايد تا ابد به فکرش مقيد بماند
    زير دانه هاي درشت برف در يک جاده که فقط براي خودش باشد.
    پاسخ

    واقعا بايد بگويم اينبار شايد اصلا منظورتان را نفهميدم يا علي
    + يه آشنا 

    به نام او

    برايش تنها يک نفر مهم بود ،مي خواهد براي او بنويسد تنها به او فكر كند تمام نوشته هايش رنگ گريه هاي شبانه داشته باشد تنها از او بخواهد تنها براي او بماند و تنها باشد در خلوت خود بيانديشد از كجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود ؟ به كجا خواهم رفت؟ فقط دنبال او مي گردد نمي خواهد در حصار دنيا محصور شود و يا اينكه نوشته هايش فقط جنبه سرگرمي داشته باشد ابتدا آمد.. ناگهاني ... ولي آن چيزي كه مي خواست نبود پس با يك بهانه رفت... رفت تا شايد برگردد با نوشته هايي كه فقط رايحه‏ي عطر گل نرگس داشته باشند

    مدتي است برگشته با نوشته هايي شايد جديد ...

    مي خواهد رنگ و بوي تازه اي بگيرد هميشه با او باشد .نمي خواهد هيچكس او را بشناسد تا كه با نوشته هايش راحت باشد تا بتواند با گل نرگس ارتباط عميق تري برقرار كند تمام زندگيش شده گل نرگس تمام نقاشي هايش گل نرگس

    دوستانش از او مي خواهند برگردد غافل از اينكه او هست و مي نويسد از دوستان خود شرمنده است كه تا به حال به آنها چيزي نگفته و از آنها كمال تشكر را دارد كه به يادش هستند

    پس تو اي وبلاگ به آنها بگو كه صبا هست ولي با نامي ديگر... او مي خواهد تنها باشد.

    در انتظار فرج...

    پاسخ

    اول سلام اگه با وبلاگ سخن ميگوييد پس ميگذارم خودش سخن بگويد وبلاگ:من مدتهاست که ميدانم صبا هست اما با نامي ديگر نسيم صبا در کوچه پس کوچه هايم وزيده مي شود يا علي
    + صباح 

    به نام خدا

    سلام

    داشتم دنبال صفحه درد دل مگشتم،كه پيداش نكردم

    شايد من نديدم....

    بايد برم ،اما كاش قبل از رفتن صفحه رو پيدا كرده بودم......

    پاسخ

    اگر دنبال صفحه اي مگرديد كه توي وبلاگ نمي بينيدش حتما رفته صفح ي دوم وبلگ كه يا مي تونيد روي شماره 2 در بالا وبلاگ كليد كنيد يا اينكه روي نام همون موضوعي كه مي خوايد پايين وبلگ قسمت ليست كل ياداشت هاي وبلاگ كليك كنيد شما هم ميتونيد درد ودل را همونجا پيدا كنيد يا علي
    + گل نرجس 

    به نا حضرت حق

    قاصدك همچنان مي رفت

    شب چادر سياه خود را بر چهره آسمان افكند

    جاده ها ساكت و آرامبه خواب رفتند

    آسمان شروع به غرش كرد گويا از سكوت جاده ها دلگير است

    باد بازوان خود را محكم به درختان مي زد و گيسوان بيد را در هم مي بافت

    قاصدك همچنان مي رفت

    جاده ها ساكت و آرام

    شب بار سفر را بسته ، چادر سياه خود را جمع كرده

    صبح چشمان آهوين خود را نم نمك باز مي كند

    ناگهان خورشيد شروع به تابيدن كرد و چهره زيباي خود را به رخ ماه مي كشيد

    مغرورانه و با ناز و كرشمه قد مي كشيد

    قاصدك همچنان مي رفت

    ابر چشمان خود را كمي به هم زد و خواب را از آنها زدود

    حرير ابريشميش را آرام آرام بر چهره ي خورشيد انداخت

    مثل اينكه ابر غمگين است شروع به باريدن كرد

    و اما آن قاصدك تنها در باران ...

    ناگهان شقايقي دستان با محبت خود را چتري براي قاصدك كرد قاصدك ديگر تنها نبود...

    شقايق با او بود ...

    شقايق!...

    آقا جان زير باران حوادث شقايقم باش!...

    در انتظار فرج...

    پاسخ

    دستان شقايق آنقدر آرام و لطيف بالي سر قاصدک قرار دارد که عمريست قاصدک خود نيز غافل از شقايق است يا علي
    + صباح 

    صداي قدم هاي خواب، آرام آرام از راهرو ها، مي پيچيد ،سردر گم و سنگين با يك عالمه رمز و راز ...، با صداي روشن مهتاب كه از پنجره ها با پرده ي نازكش به كف اتاق فرو ريخته بود ، و هي امواج نقره اش را تاب مي دادشب سكوت دل انگيز و معجزه آسا، كه خلاف هر وحشتي به معناي تمام حضرت دوست ،آرامشي شده بود و باغ ستاره هاي چشمك زن ، اين را مي نمود.

    خواب بي حوصله روي پلكان نشست و آسمان را پاييد ، دستش را زير چانه اش گذاشت و موهاي مشكي اش زير پرتو مهتاب برقي زد،يك مشت شتاره از روي پيشاني بلندش فرو ريخت.

    دستان سنگين و زمختش را ميان اوراق و پرونده هايي كه با او بود مي چرخاند،روي يكي از صفحه ها يك گل سرخ با نكهتي شبيه شبو نقاشي شده بود ، شهاب لبخندي از روي لبهايش رد شد و چشمانش را كمي بست و سپس باز كرد: - عجب خواب خوبي!

    ماهتاب فرش اتاق شده بود ، خواب در راهرو ها قدم زد ، تا اينكه راهش را گرفت و آمد، صداي قدم هاي سنگين او همه جا پيچيده بود

    دم درب اتاق كه رسيد ، ديد آرام خسته اي دارد مي نويسد و خسته است

    كمي به ديوار تكيه زد و با لبخندي به او خيره شد بعد يك مشت ستاره از دستان نيرومندش فوت كرد ، طوري كه اتاق پر از پولك هاي ستاره شد وبعد با همان لبخند گفت : - خواب گل نرگس را ببين ،دلم برايش تنگ است...

    قلم روي كاغذ سر خورد و نويسنده آرام چشمهايش را بست.

    پاسخ

    ديروز چشمان خود را بستم وفقط گوش مي کردم نميدانم به چي اما گوش ميکردم به نوايي که از دل برآمده بود از دل يا علي
    + دريا 

    سلام

    امروز اومدم بگم دعا ميكنم من هم توي اين كلاس عاشقي نامم ثبت شده باشه و تا زنده ام ثبت شده باقي بماند و كلاسي كه ميدونم هممون خيلي دوستش داريم .

    پاسخ

    ان شاء الله

    سلام

    زينب : زني كه عقيله العرب نام گرفته

    امام حسين از اون التماس دعا داره

    بعد از برادر كمي بيشتر از يك سال زندگي كرد

    ......

    پاسخ

    آري زينب که ادامه دهندهي راه است مي رود تا کسي جرعت زدن گزندي بر اين ما موريت را نکند