سلام
نميدونم چرا چند روزيه حالم مال خودم نيست .نميدونم کجاست فقط ميدونم مال خودم نيست.پيش خودم نيست.همش مراقب اين بودم نکنه دوستام از حالم باخبر شن مواظب بودم جلوشون گريه نکنم
اگر دلم براي امامم تنگ شد جلو بچه ها نزنم زير گريه.
اما امروز صبح با سيلي که زمين بهم زد از خواب غفلت ديگه اي بيدار شدم.صبح با همرشته اي هام بودم که بي اختيار جلوي دختر وپسر حتي نگهبان دانشکده هم بود که از هفت تا پله با صورت خوردم زمين چه سيلي محکمي بود من همه سعي ام رو کردم نيفتم اما با صورت نقش بر زمين شدم.توي اون لحظه فقط تو اين فکر بودم اي کاش امام زمانم اونجا بودو من به پاش افتاده بودم اما واي بر من که نه چشمي بينا ونه گوشي شنوا دارم.وقتي ديروز به يک مومن حرفهايي رو گفتم ازم ناراحت ميشد وميگفت اين نيست.اما ديشب برام از روياي صادقه اي درموردش گفتند که جاي شکي نذاشتند.بهش نميگم تا نارحت نشه و بگه اين نيست فقط ازش خواهشي دارم که تا حالا فقط از دو نفر خواستم وحالا از اون ميخام که اگر تو اون دنيا پيش امام زمان شفاعتم نکنه ...هنوز درد سيلي امروز صبح رو صورتمه تا شايد يادم بمونه از خاکم و به خاک برميگردم.تا شايد يادم بمونه اين دنياي خاکي با همه ادم هاش رو رها کنم و براي امام زمانم در همه جا و همه وقت ارزش قايل شم. دلم گرفته بود گفتم بيام به وب شما که وب امام زمانم هست يه سر بزنم اگر زياد حرف زدم ببخشيد و اگر با حرفهام ناراحتتون کردم بگيد قول ميدم ديگه حرفهايي اين جوري براي وبتون نفرستم يا اصلا ديگه چيزي براي وبتون نفرستم
.اين بيت شعرم براي امام زمان
اي كه دردت تيز مثل يك كمان اي كه ميميرم بيا با من بمان
التماس دعا