• وبلاگ : از كربلا چه خبر!؟
  • يادداشت : درد دلي ديگر
  • نظرات : 2 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بچه شيعه 

    فقط ميتونم بگم خدايا...

    ازگفتن اينم خجالت ميكشم باچه رويي...

    اخه چقدر...

    به مولاهمه حرفاي دلم وگفتي

    دارم فقط گريه ميكنم وباگريه نوشتم

    خداياخيلي دوست دارم

    اجابتم كن

    اللهم العجل الوليك الفرج

    حرفهاي ما هنوز ناتمام...
    تا نگاه مي کني:
    وقت رفتن است
    باز هم همان حکايت هميشگي!

    پيش از آن که باخبر شوي
    لحظه ي عزيمت تو ناگزير مي شود

    آي...
    اي دريغ و حسرت هميشگي!

    ناگهان
    چقدر زود
    دير مي شود!

    پاسخ

    بله چقدر زود دير ميشود واي کاش ارزش لحظاتمان را مي دانستيم يا علي
    + صباح 
    به نام خدا
    درد دل من امروز اينه که...............
    آه که تعطيلات تموم شد و رفت...
    صداي زنگ گوش خراش دانشگاه از دور بگوش ميرسه
    اشکال ندارد ،با اين جمله که:
    انسان در سختي ها ساخته ميشود،واين که اکنون آسوده خيالترينم.....
    پاسخ

    بله باز دانشگاه
    + صباح 
    به نام خداوند دانا
    حجاب چهره جان ميشود غبار تنم/خوشا دمي که از آن چهره پرده فکنم
    چنين قفس نه سزاي چو من خوش الحانست/روم بگلشن رضوان که مرغ آن چمنم
    نميدانم
    بازهم اين کوچه تاريک است و من تا شب
    تمام کوچه را خواندم.
    پاسخ

    منم انگونه باز درد دل مي کنم که مهدي بيا
    + دريا 

    سلام

    تيتر اين نوشتتون درد دلي ديگر .شايد منم اومدم تا يك درد دل ديگه اي با امام زمانم داشته باشم.

    از طرف يك بي وفاي بي معرفت به امام زماني كه ميدونم الان داره ميبينتم و حرف هام رو ميخونه .

    هميشه ميگم و ميگن كه

    يك بار اگر ديده ببيند رويت صد بار كنم جان به فدايت مهدي(عج)

    حالا اگر يكي مثل من بي معرفت بود چي . اتفاقي افتاد كه خيلي دلم شكست و گرفت. وقتي توي حج دانشجويي اسمم در نيومد خيلي دلم گرفت اما به خودم گفتم اشكالي نداره عيد سال ميخوام برم كربلا . وقتي ميگفتم دعا كنيد برم مكه و ميگفتن اول كربلا توي دلم خوشحال بودم كه عيد ميخوام برم كربلا حالا نميدونم چي شد نميدونم واقعا چي شد كه دو ماه مانده تا عيد همه چيز بهم ريخت .امام زمانم بعد از اون بي معرفتي ها كه كردم همه دلخوشيم اين بود كه دو ماه ديگه ميخام برم كربلا اما حالا كه همه چيز بهم خورده با چه رويي بگم كه شيعه ام.اين بيت شعر روزي هزار بار دلم رو ميسوزونه

    اي دل ار خواهي خدا بيني برو به كربلا از زمين كربلا تا عرش چندان راه نيست

    نميدونم اگر مصلحته خودت كمك كن تا لايق ديدار شم .خودت كمك كن به جايي برسم كه گويي

    بيا در كربلايم.كربلايم مال توست خوابگاهت كربلاست اينجا منزل و ماواي توست

    امام زمانم اومدم بگم اگر به خوب هات سر زدي و يه پشيمون مثل من رو رهگذري ديدي يه نگاه بنداز و بگو به خاطر رضاي خدا دست اين گنهكار رو ميگيرم و خودم درستش ميكنم .من منتظر اومدن اون روز هستم كه اگر تو امدي و من اماده نبودم تو خودت از روي كرم اماده ام كني.

    مهدي جان من منتظر دستان مهربونتم منتظر اومدن اون روزي كه سرم رو بزارم رو شونه هاي مادرت فاطمه و هاي هاي گريه كنم كه بگم ما ادم ها جز شماها كسي رو نداريم و تنهاي تنهاييم .

    دعام اينه كه لايق ديدار و گفتار شم و تو بيايي و من اماده باشم.

    از همه دوستام التماس دعاي فرج و التماس دعا براي يكديگر . دعا كنيد اگر خدا مصلحت ميدونه مشكلم حل شه تا عيد برم كربلا

    پاسخ

    نا اميد نشويد که اين شدن ها و نشدن ها فقط برا اينه که بيشتر مشتاق کربلا و صا حبش بشيد و اگر هم نرفتيد از چيزي نا اميد نشيد بيشتر بخواييدش / کربلا خواهي اگر از زينب کبري بخواه - چون کليد کربلا در اختيار زينب است/ يا علي
    + دريا 

    به نام خداوند بخشنده دستگير

    سلام.دريا امروز كمي طوفاني اما نه بهتر بگم كمي بيقرار .شايد هم كمي دلتنگ.ماه محرم امد و من باز دلتنگ محرمم. اخر اين بلا كه دل را ميسوزاند....

    پناهمان كجاست؟...از داغ حسين اشك نم نم داريم در خانه سينه تا ابد غم داريم پيراهن و شال مشكي اماده كنيم يك روز دگر تا محرم داريم.

    همچنين دلم دلتنگ صباح است كه هرچند خواستم با پست الكتروني گمراهش كنم اما فراموش كردم كه دلم مرا رسوا ميكند.اخر مگر ميشود در كنار صباح بود اما از او قلمي روان ياد نگرفت.و امروز كه صباح من براي چند روزي در كنارم نيست دل دريا براي ديدنش بيقرار است.از صباح ميخواهم اگر روزي ديد كه نوشته هايم از دل دريايي ام نيست مرا راهنمايي كند.

    يكي ميگفت حالا كه شناخته شدي اسمت را تغيير نميدهي .اما من ميگويم من با دل دريايي به اين وبلاگ امدهام و دريا خواهم ماند.

    يا علي مدد و خدا پشت وپناه همه دوستان در وبلاگ خودمان البته با اجازه صاحب وبلاگ و دعا براي صاحب همه ما شيعيان امام زمان.

    پاسخ

    آري ما در اينج با دل ها کار داريم نه با اسم ها يا علي
    + صباح 

    براي دريا كه...

    شما را نميشناسم ولي با اين همه از مطالب شما خيلي خرسند شدم

    نحوه ي قلم شما بسيار آشناست نه به آن جهت كه قبلا آنرا خوانده يا شنيده ام ولي احساس ميكنم هر دو نوع در يك قالب و نشات گرفته از پايگاه روحي نزديكيست

    به شما خوشامد ميگويم

    (من مثلا قرار بوده ديگه نيام وبلاگ كه حالا دارم به شما خوشامد هم ميگم)اميدوارم از لحن بنده حقير دلگرفته نشويد

    توكلتان به خدا و توسلتان به ائمه اطهار (ع)

    پاسخ

    با سلام ابتدا باز مي گويم از اينکه وبلاگ هنوز صباح را در کوچه پس کوچه هاي خود مي بيند خوشحال است ونيز وبلاگ نيز به دريا خوشامد مي گويد يا علي
    + صباح 

    بسم الله الرحمن الرحيم

    چهار پنج ساله بودم كه با پدرم ميرفتم مدرسه...مرا روي ميز مينشاند ،يه دفتر نقاشي با مداد رنگي هم به من ميداد و خودش مشغول درس دادن مي شد از ياد نميبرم...همه دست به سينه پشت نيمكت ها به تخته زل زده بودند من حوصله ام كه سر ميرفت نگاهشان ميكردم آنها هم مرا محبت انگيز نگاه ميكردند..من بناي شيطنت ميگذاشتم...خند ه شان در مي آمد بعد پدرم آرام ميامد لپم را ميكشيد و ميگفت:هيس!آفرين يه دختر نقاشي ميكني؟خب؟....

    من هم با نا رضايتي ميديدم كه كلاس دوباره ساكت شد و در دفترم عكس يك دختر ميكشيدم ،هنوز نقاشي هايم را بياد مي آورم،كتابهاي الكترونيك پدرم پر از اشكال نا مفهومي است كه شايد آن موقع براي من عكس آدم يا طبيعت يا هر چيز ديگري بوده اند....

    كلاس آرام شده بود و گه گاه بعضي ها شيطنت ميكردند به محض برگشتن پدرم بسمت تخته سياه براي من شكلك در ميآوردند

    من با مداد قرمز گل سر دخترك را رنگ كردم،زنگهاي تفريح كلاس از آن

    انضباط خارج ميشد ميز پدرم شلوغ ميشد پر از دفتر و برگه ..بعد شاگردها به من تنقلات تعارف ميكردند،....با كلي شوق و ذوق...

    من با خجالت به بابا نگاه ميكردم،پدرم لبخند ميزد....و دوباره زنگ بعد من از فضاي رسمي كلاس پدرم از پنجره به بيرون خيره ميشدم...

    سر كلاس نشستم،استاد در حال نوشتن چند تا معادله روي برد است

    و من نگاهم به شبح دختر كوچكيست كه روي ميز نشسته و با چشمان براق و لبخندي معصومانه به من خيره شده و دستش پراز مداد رنگي و شكلات است.

    روزها ميگذرند...عمر مثل امواجي سريع راه خودش را ميرود و هر فردي

    سهمي دارد...

    آقا هنوز نيامده.........

    پاسخ

    الان مونده ام چه در جواب بنويسم اما بگذار من از زبان يکي از بچه هاي کلاسي بنويسم که گفتيد ،آقا معلم امروز با دختر کوچولوش اومده بود معلوم بود از اينکه ما ساکت نشسته بوديم حوصله اش سر رفته بود او شيطنت مي کرد و ما براي اون شکلک در مي آورديم تا اينکه زنگ تفريح خورد همه دور ميز معام جمع شديم ويه دختر کوچولو تنقلات تعارف مي کرديم اما امروز در پشت ميز دانشگاه به اين فکر مي کنم که زمان چه زود گذشت وآقا نيومد / گويند تويي ماه دلم يوسف زهرا /اي ماه شبانگاه ته چاه سري زن/ يا علي
    + دريا 

    سلام

    ديشب بعد از يادواره شهدا مادر شهيد مهدوي نوشته اي با دستخط شهيد نشونم دادن كه جمله اي از شهيد بود كه به حال و هواي اين روزه همه ي ماها ربط داره.

    نوشته بودند:بنده مخلص خدا اوني نيست كه گناه نكنه اونيه كه اگر گناه كرد پشت سرش توبه كند.

    يك از روحانيان بمن گفتند كه همه شيعياني كه عاشق امام زمانند مطمئن باشند كه سرباز امام زمانند هرچند سرباز معمولي و به قولي سرباز صفر. پس سعي كنيم از سرباز صفر بودن خود را ارتقاع دهيم.

    خداوند بخشنده تر از حد تصور ماست و من ايمان دارم كه حتي اگر فراموشكارهايي مانند ما دست مهربانش را رها كنيم خدا خود حتي به اجبار دست گناهكاراني چون ما خواهد گرفت.

    التماس دعاي فرج و بعد دعا براي همه بندگان.

    دعا ميكنم خدا ما را از بندگان توبه كننده قرار دهد

    پاسخ

    من نيز دعايم اينست که دا ما گنهکاران را ببشد تا در روز قامت سر افکنده و شرمنده و رو سياه نباشيم اما واينو به آقا ميگم :ترسم که بيايي و من آماده نباشم مهدي جان. يا علي
    + دريا 

    سلام

    نميدونم چرا چند روزيه حالم مال خودم نيست .نميدونم کجاست فقط ميدونم مال خودم نيست.پيش خودم نيست.همش مراقب اين بودم نکنه دوستام از حالم باخبر شن مواظب بودم جلوشون گريه نکنم

    اگر دلم براي امامم تنگ شد جلو بچه ها نزنم زير گريه.

    اما امروز صبح با سيلي که زمين بهم زد از خواب غفلت ديگه اي بيدار شدم.صبح با همرشته اي هام بودم که بي اختيار جلوي دختر وپسر حتي نگهبان دانشکده هم بود که از هفت تا پله با صورت خوردم زمين چه سيلي محکمي بود من همه سعي ام رو کردم نيفتم اما با صورت نقش بر زمين شدم.توي اون لحظه فقط تو اين فکر بودم اي کاش امام زمانم اونجا بودو من به پاش افتاده بودم اما واي بر من که نه چشمي بينا ونه گوشي شنوا دارم.وقتي ديروز به يک مومن حرفهايي رو گفتم ازم ناراحت ميشد وميگفت اين نيست.اما ديشب برام از روياي صادقه اي درموردش گفتند که جاي شکي نذاشتند.بهش نميگم تا نارحت نشه و بگه اين نيست فقط ازش خواهشي دارم که تا حالا فقط از دو نفر خواستم وحالا از اون ميخام که اگر تو اون دنيا پيش امام زمان شفاعتم نکنه ...هنوز درد سيلي امروز صبح رو صورتمه تا شايد يادم بمونه از خاکم و به خاک برميگردم.تا شايد يادم بمونه اين دنياي خاکي با همه ادم هاش رو رها کنم و براي امام زمانم در همه جا و همه وقت ارزش قايل شم. دلم گرفته بود گفتم بيام به وب شما که وب امام زمانم هست يه سر بزنم اگر زياد حرف زدم ببخشيد و اگر با حرفهام ناراحتتون کردم بگيد قول ميدم ديگه حرفهايي اين جوري براي وبتون نفرستم يا اصلا ديگه چيزي براي وبتون نفرستم

    .اين بيت شعرم براي امام زمان

    اي كه دردت تيز مثل يك كمان اي كه ميميرم بيا با من بمان

    التماس دعا

    پاسخ

    با سلام فقط مي خوام بگم نه تنها از حرف هايي که نوشتيد ناراحت نشدم بلکه دوست دارم اين وبلاگ جايي باشه براي همين حرف ها و درد ودلا با آقا خيلي هم از نظرتون ممنونم بازم منتظر نظرات شما هستم يا علي