اين هم ادامه شعر
روزگاري به سر دوش پدر جايم بود
ساحت کاخ شرف منزل و مأوايم بود
ديده مام و پدر محو تماشايم بود
ماه شرمنده زرخسار دل آرايم بود
حال در گوشه ويرانه بود منزل من
خون دل گشته زبي تابي دل حاصل من
اي سر غرقه به خون از ره دور آمده اي
طالب فيض حضورم به حضور آمده اي
بي تو اي جان پدر تنگ مرا حوصله شد
پايم از خار مغيلان هله پر آبله شد
پس تا چند روز ديگه ...
سربلند و پيروز باشيد