شهيده ي سه ساله
دخترم بر تو مگر غير از خرابه جا نبود
گوشه ويرانه جاي بلبل زهرا نبود
جان بابا خوب شد بر ما يتيمان سر زدي
هيچکس در گوشه ويران به ياد ما نبود
دخترم روزيکه من در خيمه بوسيدم تو را
ابر سيلي روي خورشيد رخت پيدا نبود
جان بابا، هر کجا نام تو را بردم به لب
پاسخم جز کعب ني ،جز سيلي اعدا نبود
دخترم وقتي که دشمن زد تو را زينب چه گفت
عمه آيا در کنارت بود بابا ،يا نبود
جان بابا، هم مرا ،هم عمه ام را ميزدند
ذرهاي رحم و مروت در دل آنها نبود
دخترم وقتي عدو ميزد تو را برگو مگر
حضرت سجاد زينالعابدين آنجا نبود
جان بابا بود، اما دستهايش بسته بود
کس به جز زنجير خونين، يار آن مولا نبود
دخترم آن شب که در صحرا فتادي از نفس
مادرم زهرا (س) مگر با تو در آن صحرا نبود
جان بابا من دويدم زجر هم ميزد مرا
آن ستمگر شرمش از پيغمبر و زهرا نبود
دخترم من از فراز ني نگاهم با تو بود
تو چرا چشمت به نوک نيزه اعدا نبود
جان بابا ابر سيلي ديدهام را بسته بود
ورنه از تو لحظهاي غافل دلم بابا نبود