با سلام خدمت مدير وبلاگ
شما از كجا مي دانيد كه ...
مهم نيست اگر نظر متن اشتباها يا ...حذف شد
مهم اين نكته اي است كه من بايد قبل از اينكه سوءتفاهمي ايجاد شود خدمت شما و بعضي از دوستان بگم
شعر هايي كه من مي فرستم از خودم نيستند بلكه به اين دليل كه به نظر من خيلي قشنگ بودند منم اون ها رو واسه وبلاگتون فرستادم
و اما اين يكي از خودمه البته نمي دانم اسمش رو چي بذارم شعر يا هر چيز ديگه به خاطري كه من اصلا بلد نيستم اين هم اولين چيزيه كه من نوشتم نمي دونم چه قدر خوبه ولي چون از احساسات درونم سرچشمه گرفته و تا حدودي توانسته ام اون صحنه رو درك كنم خودم خيلي دوسش دارم
الانم كه مي نويسمش كامل نيست...
كودكي تنها و خسته در رهي تار و دراز
وحشت زده
مي دود ،كو ،كجايد،عمه جان تنهام
مي ترسم ز اين ره
واي بابا جان چرا ،چرا اينچنين تنها شدم
خار ها ،خاشاك ها،سنگ ها،پايم ببين
مي دود در پي او ، مي دود اما...
آري مي دود ،اما چرا هيچكس نمي يابد
عمه ام زينب، كجايي، اصغرم كو
اي پدر جان، اكبرم كو
من كجايم، اين خرابه، مادرم كو
اي پدر جان، گو كجايي، مي زنند
تازيانه مي زنند بر سر من ، عمه ام زينب
بين چگونه اين بدن تيره شده
بس كتك ها خورده ام
اي پدر جان ،گو كجايي، عمه ام كو
يا بنت الحسين
موفق باشيد