با سلام
پارسال را وقتي با خواهرم ميامدم جشن تولد امام رضا(ع) يادم نميرود شب بود كه با خواهرم از خوابگاه راه افتاديم آمديم دانشگاه
هيچوقت از خاطرم نميرود....
كنار خواهرم نشستم وآن شب زيبا ترين خاطره ام شدهيچگاه به اين فكر نميكردم كه بخواهد فارغ التحصيل شود و برود
يادم ميآيد مسابقه اي با عنوان قشنگترين وكوتاهتيرين نامه به امام رضا(ع) در همان مكان جشن برگزار شد كه زهرا خيلي روي برنده شدن من حساب كرد ولي وقتي برنده ها معلوم شدند با لحن شيطنت باري ملامتم كرد.ولي واقعيت آن بود كه بهترين هديه به آدم ها در هر برهه از زمان، عواطف وكنار بودنشان است
آن جشن تمام شد.....و من با اين كه در آن مسابقه برنده نشدم در همان سال دو بار رفتم پيش عشق غربا.....
بعد زهرا هم منظور امام مهربانمان را فهميد.
دو روز پيش هم كه دوباره جشن تولد امام رضا(ع)آمدم برايم خاطره شد
تمام نبودن ها را با تمام وجود احساس كردم
وهمه اش فكر ميكردم خواهرم يك جايي بين جمعيت نشسته و او هم
با همه و در كنار من شادي ميكند
بزرگترين هديه هاي خداوندي در هنگامه هاي مخصوص و الهي بياد انسان مي آيند.
فهميدم امام مهربانم حتي در جشن تولد خودش مفاهيم بلند بينش را به شيعه اش ميبخشد.
شب هنگام،زمان بازگشت،من و زهرا زير نور مهتاب راه رسيدن به خوابگاه را با سكوت پيموديم.......