سلام دوست من ،شايد خيلي ها حال تو را داشته باشند ولي علتش را ندانند و نمي جويند.نمي دانم چه بگويم و جوابت را چه دهم چون تنها خداست که جواب را مي داند و او خود مي داند کي و چه موقع جوابت را دهد پس صبر پيشه کن تا خدا هم جواب تورا و هم جواب همه ي ما را دهد. و اما ... نوميدي هنگامي كه به مطلق مي رسد يقيني زلال و آرام بخش مي شود. چه قدرت و غنائي است در ناگهان هيچ نداشتن! اضطرابها همه زاده ي انتظارها است. هيچ گردوئي در راه نيست. در اين كوير فريب سرابي هم نيست. جاده ها همه خلوت،راه ها همه برچيده و چه مي گويم؟ هستي گردوئي پوك! به انتهاي همه ي راه ها رسيده ام، جهان سخت فرتوت و ويرانه است. چه كنم؟ باز مي گردم . رجعت! بهشتي را كه ترك كردم باز مي جويم. دستهايم را از آن گناه نخستين، عصيان، ميشويم، همه ي غرفه هاي بهشت نخستينم را از خويشتن خويش فتح مي كنم! طبيعت را تاريخ را و خويشتن را. در انجا من و عشق و خدا دست در كار توطئه اي خواهيم شد تاجهان را از نو طرح كنيم. خلقت را بار ديگر آغاز كنيم. در اين ازل ديگر خدا تنها نخواهد بود. در اين جهان من ديگر غريب نخواهم ماند. اين فلك را از ميان بر ميداريم.پرده ي غيب را بر ميدريم. ملكوت را به زمين فرود مياوريم. بهشتي كه در ان درختان همه درخت ممنوع اند جهاني كه دستهاي هنرمند ما معمارآن است...