• وبلاگ : از كربلا چه خبر!؟
  • يادداشت : سيره عملي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 6 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سكوت صبح 

    به نام خداي روح

    اين صفحه را براي نوشتن آغاز ميكنم

    نه.....

    تمام محاسباتم غلط بود....همه اش دروغ بود...

    من آنچه كه خودم سازمانش دادم اكنون بي سامان ميبينم شايد ماجرا از جايي بود كه من خواب هايي ديدم،همان خوابها..برايم شيرين بود چون كمتر آدمي از آن خوابها ميديد،نور...روشنايي...عين آيات خدا...همان زمانها بود كه من آدم ديگري بودم همه چيز وجودم محدود به خودم بود و دنيا كوچك و وابسته به من.همان زمان بود كه كنكور حوزه را دادم،آسوده خاطر با دل مطمئنم نجوا ميكردم وقتي نفر اول كنكور شدم مشخصا همه چيز داشت روال خودش را مي گرفت و مي رفت ولي.....اختيار وانتخاب همه چيز را پاك كرد..گذشته را رها كردم تا با انتخاب جديدم..دنيايي ديگر بسازم..من....

    يادم رفت كه چرا شيطان از عشق خدا محروم شد..بيشتر به همه دستور ميدادم..انتظار داشتم بي چون و چرا اطا عتم كنند،همه اضافي بودند كمكم كار به جايي رسيد كه همه افراد دور و برم اشيائ ي براي دنيايم بودندمسخره شان ميكردم و به خرد شدنشان اهميتي نميدادم نظراتشان مسخره بود وحتي لايق گوش كردن نبود.....در عوض هيچكس جرات اين را نداشت كه مخالفم باشد..هر شكستي زود ازپا در مي آوردم چون خيلي به خودم مطمئن بودم،من هيچ احتمالي براي شكست هايم قائل نبودم ...اما گاهي من.....

    گاهي كه گذشته بيادم ميآيد باز هم با همان غرور ميگويم از انتخابم پشيمان نيستم،همه اين فكرها چرت وپرت است دنيايي كه ساختمش خيلي هم خوب است....ولي....

    همه چيز خواب بود،خوابي كه هرگز دوست نداشتم از آن بيدار شوم...

    در خواب شخصي قرآن ميخواند،طلوع بود و من بر فراز كوهي كه اشنا ميزد،غربت دنيا را ديدم...ولي من....

    شايد دنيايي در راه باشد.....

    پاسخ

    سلام يكي بو يكي نبود آره خودم را ميگويم كه تا اومدم بگم ديگه خوب شدم يه كاري كردم كه شكستم اما باز خدا بهم لطف كرد باز باز باز ....