شنهاي داغ را تاکنون لمس کرده اي؟
چرا اين قدر دور در زمانه ما شن ديگر جايي ندارد
همين ظهر هاي تابستان....کف آسفالت هاي خيابان آنچنان داغ ميشود که پايت ميسوزد....
تازه تو کفش به پا داري......
کربلا دور است دور تر از انکه فکرها بدان دست يازد حتي شنها هم نميدانند...من هم نميدانم ولي مايه خجالت ماست که دختر بچه اي سه ساله آن را ميداند مزه ي شنهاي داغ را خوب چشيده است
و روي خيسي گونه هاي کبودش غبارهاي داغ وسوخته ميپاشيد
عجيب است که ما اين همه تحمل داريم! در برابر تشنگي....
به محض حس تشنگي دادمان در ميايد که:آب!!!
و عجيب تر آنکه آن دخترک با آن همه تشنگي و بد تر از آن "دلسوختگي....تشنگي را مدتها از ياد برده بود و شن به چشمان معصومش ميرفت و تشنگي اش همان (( دلتنگي اش )) بود....
و....پاسخ تشنگي اش سيلي بود وهق هق و يک مسير پر از شنهاي داغ که تا دورها ميرفت...
خداوند دلتنگي را شکوه بخشيد از دل يک کودک سه ساله.....................