به نام خدايي كه همين نزديكيست...
كاش الان خانه بودم.....
حتما الان درخت انار خانه براي من دلتنگ است...
وبيشتر از او مادر نازنينم....و پدر مهربانم.....
و آسمان شهرم و هوايش.....
الان حتما توي خيابان ها فرشهاي سرخ و نارنجي و زرد برگ پهن شده..
و در نزديك سرو هاي بلند و مغرور سبز سايه هاي پاييزي نقش بسته...
ياسها از روي ديوارها مستانه لبريز شده اند
وقتي باران ميگيرد هزار طيف نامرئي و لطيف از آسمان جاري ميشود و بوي نم پياده روها را فرا ميگيرد....
يادش بخير دو سال پيش بود كه با دوستم روي نيمكت حياط مليح پيش دانشگاهي زير باران مي نشستيم و با هم چايي ميخورديم
دو تا برگ خوشرنگ و خوشگل بر ميداشتيم و بين يك صفحه از كتاب ميگذاشتيم صداي باران و
نسيم و بوي برگ......
چقدر دلم براي بهشتم تنگ شده.......