• وبلاگ : از كربلا چه خبر!؟
  • يادداشت : مادر1
  • نظرات : -2 خصوصي ، 4 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + صباح 

    به نام خدايي كه همين نزديكيست...

    كاش الان خانه بودم.....

    حتما الان درخت انار خانه براي من دلتنگ است...

    وبيشتر از او مادر نازنينم....و پدر مهربانم.....

    و آسمان شهرم و هوايش.....

    الان حتما توي خيابان ها فرشهاي سرخ و نارنجي و زرد برگ پهن شده..

    و در نزديك سرو هاي بلند و مغرور سبز سايه هاي پاييزي نقش بسته...

    ياسها از روي ديوارها مستانه لبريز شده اند

    وقتي باران ميگيرد هزار طيف نامرئي و لطيف از آسمان جاري ميشود و بوي نم پياده روها را فرا ميگيرد....

    يادش بخير دو سال پيش بود كه با دوستم روي نيمكت حياط مليح پيش دانشگاهي زير باران مي نشستيم و با هم چايي ميخورديم

    دو تا برگ خوشرنگ و خوشگل بر ميداشتيم و بين يك صفحه از كتاب ميگذاشتيم صداي باران و

    نسيم و بوي برگ......

    چقدر دلم براي بهشتم تنگ شده.......

    + صباح 

    به نام خدا

    فكر ميكنم اين صفحه هم اكنون تنها صفحه اي هست كه ميتوانم روي آن حرفم را يادداشت كنم شايد به خاطر نامش باشد....

    بله واقعا نام زيبايي داره

    يه طوري هست كه آدم دوست داره با صدا زدنش ،يكم...شايد هم يه دنيا گريه كنه...

    درسته كه آدم بايد ظرفيتش رو در مقابل هر گونه تاملات فكري افزايش بده...ولي من هم اكنون كه در حال نوشتن اين مطلب هستم نميتوانم اين مساله رو بخوبي درك كنم..

    استاد جامعه شناسي ام ميگفت :دانشجو بودن يك نقشه و لازمه پذيرفتن اين نقش ،پذيرفتن همه جنبه هاي زندگي فردي و دانشجو مآبانه است،فشار نقش حاصل ايجاد دلزدگي از اين نقش ميكند.

    با اين همه من كه تا اينجا سعي كرده ام از پس اين نقش خوب بر بيام

    ولي جنبه روحاني من الان در غليان است

    و اين صفحه نزديكترين حالتي بود كه ميتوانستم افكارم را بر آن نقش بزنم

    شايد سرود من از خطوط همين صفحه مرزهاي مكاني را بشكند و برود پيش مادرم و به جاي من كنار او بنشيند سرش را بگذارد روي زانويش و كلي حرف بزند كلي ترانه بخواند

    مادر مهربانم صورت او را نوازش كند و به روح من بگويد:

    اين قدر دلتنگي نكن !منم دلم ميگيره ها....!براي عيد بر ميگردي خونه...راستي چرا غذاهاي سلف رو نميخوري؟....)

    چقدر ملتمسانه اين خيالها را به هم ميبافم

    از اين كه اين صفحه به رنگ پاييز شد معذرت ميخواهم

    و از اين كه صفحه اي به اين نام وجود داشت بينهايت سپاسگذارم

    (تقديم به همه كساني كه مزه ي دلتنگي را به شوكت دوري چشيده اند.)

    پاسخ

    اون روز داشتم به کارها و اعمالم فکر ميکردم شرمنده شدم ، از خدا از پدر ومادرم از همه اونهايي که دوستشان دارم اما چه کنم که دوست دارم سرم را روي پاي مادرم بگذارم وروز ها بخاطر بي معرفتيم گريه کنم يا علي.
    + صباح 

    امروز سر كلاس اگر شعري رو ننوشته بودم مطئنا ميزدم زير گريه.. اين شعر رو تقديم ميكنم به همه كساني كه از خوابگاه متنفرند.

    چشمان نازت اي پدر مانده به يادم

    ديشب خيال پاك تو آمد به خوابم

    مادر نگاه عشقناكت وه چه زيباست

    با يادتان قلبي دگر شايد بسازم

    از آسمان خوابگاه هر شب دوباره

    من داستان اشكها را ميشمارم

    ديروز را؛ امروز را ،فرداي خود را

    از آمدن پيش شما چشم انتظارم

    اسم مناسبتش را هم ميگذارم

    (فردا حركت بسوي خانه ....بهشت...)

    پاسخ

    چون حرفي که زدي رو کاملا حسش کردم برا خوشحاليت شعري رو که خيلي دوست دارم برات مي نويسمبر گوش دلم رسد صدايت مهديبوسه بزنم به خاک پايت مهدي يکبار اگر ديده ببينت رويت صد بار کنم جان به فدايت مهدي
    + خشايار 

    وراي سكوتهاي ابدي معناي تازه ايست از هزار بار گريستن

    آن زمانهايي كه بارها پيش آمده بود چشمان مشتاقي در سكوت مقدس دشت

    يك رمه شهاب را كه بر صفحه شب خطي طلايي ميانداخت

    تعقيب كند

    از آستان مقدس ملكوت موج مقدسي به قلوب مطهرشان فرود ميآمد...

    _او كيست؟ خداي آسمان؟.....خداي زمين ...؟و..

    خداي همه!

    در صحنه نبرد روي خاك افتاده بود.تشنه بود آنقدر كه سرش را به سمت آسمان بلند ميكرد و ياد خدا كه ميافتاد ميگفت:من تشنه ي ......تو...

    خدا نزديك است.