سلام
گفتيد حرف هاي مانده را كه نزديم بگوييم
يه حرفي بود تا ديشب نمي خواستم بگم اما ديشب كه رفتم سر مزار شهداي گمنام به دلم افتاد كه بگم شايد كه در اين حرف پيغامي براي شما بوده باشه
يه شب كه كنار گذرگاه شهدا نشسته بودم يه حس قشنگ معنوي بهم دست داد تو اون حالت گفتم كه حضرت زهرا من همه ي اونايي كه نياز به گذشت من دارم به تو بخشيدم به جز يك نفر كه اونم اون قسمت شخصيش كه مربوط به منه ميبخشم اون قسمتي كه درمورد زمين كربلاست نمي بخشم
فردا تو مسجد بودم يكي از دوستام گفت ديشب خواب عجيبي ديدم
ديدم كه تمام بدنت آتيش گرفته بوده ويك قسمت از بدنت خوب شده بود ولي قسمت ديگش جاي آتيش روش مونده بود داشتي دارو استفاده ميكردي تا خوب بشه
منم همون موقع بخشيدمتون اين بزرگترين درسي بود كه مادرم از ايام فاطميه ي امسال بهم ياد داد ما سادات حق نداريم از دست كسي كه داره مراسم هاي معنوي برگزار ميكنه ناراحت باشيم حالا اين چه پيامي براي شما داشته نمي دونم