راستي يادم رفت ميخواستم برات يه شعر بذارم
برات بخونم؟...
باشه!
صفحه ي خاطره ها باز شتابنده رميد
در گذار سبک باد خزان از سر بيد
چشم اميد گره زد نفسم با دل خوش
عاقبت راه نگاهم به ته کوچه رسيد
بارها من لب اين پنجره گريان بودم
بارها ژاله از اين ديده بيتاب چکيد
ابرها شيوه ي باران به هوا افزودند
رفت با سيل سياهي همه آن شور و اميد..............
دريا جان اميدوارم هميشه و هر کجا هستي در پناه حضرت حق خوب و خوش و سلامت باشي...