• وبلاگ : از كربلا چه خبر!؟
  • يادداشت : روي صدا كردن
  • نظرات : 10 خصوصي ، 5 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهر 

    مغموم و مسموم همه چيز زير نور مصنوعي شهر خودش را به بيراهه زده بود و خبري از نور نبود ، ...و اول از همه خداهاي ديگر آدمها کوچکتر از هميشه ،بودند......

    هنوز روشنايي لامپها داشت از سر و روي خيابانها بالا ميرفت و شعله نوري نارنجي رنگ به ابرهاي فراز ريخته بود

    مغموم و مسموم همه چيز سرش را به ديوار ندانم کاريها ميکوبيد و انگار آدم تنهايي داشت از بالاي بالکن داد ميزد:من خسته ام!!! دنيا من از تو خسته ام....

    آتش گرفته بود بازار بغل دستش و شايد بازار آن دنياي ديگرش...

    خدا آن بالا با تمام معصوميتش نگاه ميکرد ولي هيچکس او را نديد....

    نديد !!

    رفت و اين صفحه غم انگيز را خواند و آخرش نوشت:

    مسموم و مغموم اين بار نبايد بود.....

    پاسخ

    شايد الآن تنها بکويم که نبايد مغموم و مسموم بود اما سخت تر از آن بايد گفت چگونه؟