كافيست كمي تصور كنيم....
نه به طعنه ي سپيدخيال....
تصوري كه بگويد اشكال كار چيست.
از نردبان كه توي حياط است برسم پيچك سبز....
و دستمان اگر به او نرسيد...........................
چه باك!نزديك است..
ولي برسم ادب به حرمت عشق به التهاب حضور برسم پيچك سبز...
بسمت خدا قدم بيادش زد
به من بگو:
اگر چه دست من به دست او نرسد!
خيال كن!
........اگر فواصلمان زياد شده است!به چشمه ي چشمت
به آن شبانه ترين گليم و مهر نماز....
به قصه ي،او ميرسد اكنون!،
نهايت ما همان خداست اي دل من.....
به نام هند استعاره از كعبه و بت شكن بودن و يا نماز ظهر عاشورا
و (از كربلا چه خبر؟)....
در آن زمان كه شم همان،بوي نخل و قيام به هوش تو برسد......:
دعا به جان شقايق، صدا ،صداي اذان، فداي آن رخ مه رو
به روشناي سلام:
برسم ادب
عاشقانه قيام......
(براي كلامي كه نگاشته ايد)