حالا كه برگشتم شعرم رو يه بار براي خودم پاكنويس كنم چقدر قشنگ بود
به راه نرفته ي بغض غمين
كه در گلوي من ماند و
حضور گفت گلو دردت چيست؟
بدين شفاي عاجزانه حيات،طبيب،آن فراموش شده بر زمين.....
تورم بغضي به قلب من را كي ميدهد تسكين؟
نه....ديوار مهلت بيعت نميدهد.....
من خوانده ام هر آنچه كه با آن قلم بوييد حس خدا را
تنهاي غم زده آخر اي من! به كجا ميروي غمگين؟
اي كودك غريب به كجا در اين خيال محض ؟
بالاي كاج رفته اي چرا؟
باري خدا را يافته اي تنهاي من....
تنهاي كودكانه ام
من....حال مرا ببين.....