كمي روان تر به سبك نسيم
اينجا دلم شكست كه باران نيامده.....
و بغض هزار آرزوي نگفته....
نه بر سياق احترام كه با زخم زبان
ترنم حضور من به تنگ آمده....
اينجا كه هر دلي لياقتنامه داشت
و من به چشم خودم ديدم درون خواب...
نه يك بار كه با نشان همان نور عيسوي
كه خواب من كودكانه بود عين خواب آن نوزاد در ميان رود نيل
انتظار حرف بيفايده نيست....
ما دروغ ميبافيم از اين جهت
از همان ابتدا دروغ ميگفتيم....در پس استعاره و تشبيه
و قافيه
و رديف
و اگر آرزو بزبان آمد خدا خنديد.
و مخلوقات بمانند.....
دروغ بي فايده است