من هم ميخواهم آرزويي بكنم
اگرچه اكنون بي فايده است.....
وقتي او پيشم نيست و من براي دلخوشي هم كه شده
از او مينويسم.
همان كه با محبت شايد الان كه برايش مينويسم دلش براي
من تنگ شده...كمي خسته ام و شايد دارم خودم را گول ميزنم
من خيلي خسته ام و راستش در اين غربت برهوت كه همه اش از
نبودنهاي آنان كه دوستشان دارم رنج بردم...
خيلي شنيده ام كه دانشگاه خوب است....اما من الفباي خوبي اش را نتوانستم با دوات علايقم هجي كنم.......حالا براي آن فرشته مينويسم...دلم براي ناز پرورده درخت انار تنگ شده كه ميدانم الان كنج حياط ،پاييز خدا برايش كلي گوشواره طلايي درست كرده،ميدانم درخت قشنگم انتظار ميكشيد كه من لباس قشنگش را ببينم و انگشتان كودكانه اش را با محبت ببوسم...
براي آن فرشته مينويسم كه آيا هنوز اوراق درهم و برهم مرا كه هميشه همه جاي خانه پلاس بود دور نريخته؟ و نقاشي هايم
و سروده هايم
من از اين دوريها ولي تنفر دارم،با آن كه براي ديوار مجاور خوابگاه براي خودم يك پنجره درست كرده ام كه درهايش گشوده شده و پروانه هاي كاغذي اش به ديوار آسمانش نشسته اند
باغچه اي درست كرده ام همه از اطلسي كاغذ كادو هاي قديمي
انبار پاييزه با سقف شيب داري كه وقت اشكهاي منبت شده ي آسمان دلگرفتگي شانه و گل سر درون انبار را خيس نكند
ولي ........
تقديم به فرشته ي مهربان با اين همه بغضي كه از پس ياد پاييز عاشقانه شهرم به لهجه نم نم باران و تبسم دلتنگ سروهاي قد بلند و ياسهاي مجنون گلويم را مثل گردنبندي نقره اي گرفت...
مادر
بيا مادر گذارم تا سرم را روي زانويت
بيا تا من شوم در قلب تو دردانه آهويت
دلم اكنون هواي اشعار تو را كرده
بيا تا شانه ي گل را زنم مستانه بر مويت
من از شهد و عسل لبخند ميسازم
كه تا هم منعكس گردد در آن آيينه رويت
اگر دلتنگ ميگردم در اين تاريكي غربت
بگيرم نكهت گل را ز باغ روشن بويت
چو غنچه گاه ميلرزم ولي خوشحال ميدانم
كه بوي گريه ام آيد خرامان بر سر كويت
ببوسم خاطرت را باز با لحني پر از شادي
بدان لحني كه چون مهتاب مي آيد دوان،سويت
قلم در دست من ميرقصد و با ناز
ميخواند براي تو غزل ها باز بانويت